باز دلم بهانه گرفت ...
صدای قلبم را می شنوید ؟
می شنوید که با هر تپشی شما را صدا می زند؟
این روزها قلبم بد جور بهانه گیر شده است
شاید شما را میخواهد .
بله شما .
و بجز شما بهانه ای ندارد
بی تاب بی تاب شده است
حتی با مرور خاطراتم هم آرام نمی گیرد
با یاد شما یاد نخلستانهای نیم سوخته یاد شط و یاد کانل و خاکریز هم آرام نمی گیرد
با مرور خاطرات هم بهانه گیر تر شده
دارد از سینه خارج می شود
خود را به در و دیوار سینه ام می زند تا شاید رها شود
گاهی که خسته می شود آرام و بی صدا در گوشه ای نجوا می گیرد
دلم را می گویم
صدایش را گوش کنید
دلش به تنگ آمده
سینه گنجایش این دل غمین را ندارد چه کنم؟
دل من حسرتی در تو مانده که باید سوخت و ساخت
ای دل ای دل غمین تو هم مثل من غبطه می خوری؟
یادت هست سنگر خوب و قشنگ؟
چفیه و سربند؟
یادت هست خاک رمل جنوب؟
یادت هست منورهای شبهای تاریک؟
کانلها ، سیم خار دارهای میدان مین؟
یادت هست بوی خوش شهادت؟
ای اعضا و جوارح من ساکت
به گمانم دلم به خواب رفت
ساکت
هر چند می دانم که دوباره و صدباره با دیدن خوابی از جا می پرد و تپشهایش دوباره شروع می شود
دوباره بهانه می گیرد و من باید لالایی جنگ را برایش بخوانم
تا باز هم مدت کوتاهی به خواب رود .
پ ن : خدایا هیچ دلی را حسرت به دل نگذار .
من بد...
ورق های دفترم را یکی یکی به عقب برمی گردم تا برسم به آفتاب ، برسم به آیینه
می رسم به جایی که صفحات دفترم را خط خطی کردم به سنگر کوچکی رسیدم .
به روزهای آتشین به روزهایی که ذوب میشوم و دلم تیر میکشد
به فاصله ممتدی که میان من و سنگر رسیده
زمان و زمین را بهانه میکنم برای از بین بردن اینهمه فاصله
ولی من و دلم خوب می دانیم فاصله ها دلیلش این < من > هستم
چمباتمه می زنم روی سجاده
دولا می شوم روی دفترم
و سعی می کنم خطوط منظم این دفتر را مثل گونی های سنگر در ذهنم مجسم کنم
واژه ها را گامهای خود انگار میکنم
به همین سادگی میایم به حریم شما !
در هوای هوس از کنار شما میگذرم
برق نگاهتان یادم میاندازد که حیا کنم و چشمهایم را از شرم پایین بیاندازم
قلم را آرامتر میکشم .
قدم را آرامتر بر میدارم
زیر لب زبان می گیرم .
من ایستاده ام اینجا .
می بینید به کرامت .
چشمهیتان
میشنوید صدایم را .
می شنوید آه و ناله ام را و چقدر رسا جواب می گویید سلامم را .
من ایستاده ام پای شما و شهادت میدهم که شهدا زنده اند با اشک.
من ایستاده ام اینجا تا صدای خود خود شما را بشنوم .
رقیقان شفاعت کنید وارد شوم
ای آرام گرفته ها در این خاک مقدس شفاعت کنید وارد شوم .
< من > بد ،
به خوبی هایتان بگویید وارد شوم .
قفس را نشکستم ...
دور شدم از تو ،
آرام مثل گذشتن از یک رویا
دور شدم از تو آرامتر از پروانه
نه نه مثل شبنمی زیر آفتاب
مثال نسیمی که دور میشود از گلها
گذشتم از کنارت ای همدم شبهای مهتابی و ای همدم شبهای تاریک
دور شدم از پیشت ،
آهسته اما خسته خسته
ای یار بی وفا
امشب بخواب میروم و تو پر بزن به حریمم
از حریم یار بیا
تو محبت کن به این اسیر
تو آزاد شدی اما من به زنجیر عادت کردم
قفس را نشکستم .
مثل تو رها نشدم .
ای که از زخم دلم تازه تری دلم تنگ است .
این شبهای بدون مهتاب را یکی پس از دیگری سپری میکنم .
اما چه سود شمع را شرمنده کردم از سوختن
رفیقم تو با عزمی جزم پای از بند هوا گسستی
محو شدی با عشق و جوانمردی و زهد
شربت جرات و امید و شهادت نوشیدی
رفیقان ره بنمایید که وقت تنگ است .
خمپاره که اومد پودر شد ...
بچه اصفهان بود یه ته لهجه ای هم داشت همه گردان دوسش داشتن خیلی با مرام و با معرفت بود . از اون موقع که سمت شهرداری (1) رو بهش داده بودن خیلی به بچه ها رسیدگی میکرد با سلیقه و به موقع و تر و تمیز بود . رعایت انصاف و عدل رو هم میکرد . حقی از کسی ضایع نمیشد همه خوشحال بودیم که بعد مدتها یه شهردار مرتب و منظم و تمیز داریم . . وسطای روز بود نمیدونم دو تا قالب یخ و سه چهارتا دبه ماست از کجا گیر اورده بود تو دیگ بزرگی آبدوغ درست کرده بود و وسط محوطه مقر داد میزد که آی دوغ آی دوغ جا نمونی همه بچه های گردان لیوان و یقلبی بدست صف کشیده بودن و اون هم با یه کاسه دوغ رو تقسیم میکرد که یه هو نامردای عراقی مقر رو گرفتن زیر آتیش اولین سوت خمپاره که اومد همه بچه ها خیز رفتن و خمپاره دومی و سوی هم منفجر شد . همه جا دود بود و خاک . وقتی اوضاع آروم شد بچه ها یکی یکی بلند شدن . اما اثری از شهردار نبود انگار پودر شده بود . تو همین گیر و دار یه دفعه دیدیدم که یه آدم سرتاپا دوغی از تو دیگ بلند شد و کاسه بدست گفت بابا خمپاره بود صف رو چرا بهم میزنید . بیاید نامرده هر کی دوغ نخوره .
پ ن 1 : منظور از شهردار مسئول غذا و تغذیه ووو بود
پ ن 2 : بازم دوستان با خوندن عنوان گول خوردن ..دی
فقط منتظریم ، منتظر ...
برای ظهورش شربت و شیرینی پخش میکنیم.آذین میبندیم.چراغانی میکنیم و جلسات مداحی و شعر خوانی و مولودی برگزار میکنیم.اینچنین با غرور خود را منتظر مینامیم.اما این جمعه هم گذشت و امام غایب ما باز از نظر پنهان است.آیا فراهم کردن زمینه های ظهور همین آذین بستن و شیرین کردن کام در خیابانهاست؟شاید باید وجود را به حلاوت ایمان و شیرینی معنویت رساند تا وجود پنهانش بر ما حاضر شود و .چرا فکر نمیکنیم شاید غیبت از عدم ظهور .حضور ما در صحنه باشد.انتظار چیست و غیبت امام زمان(عج)به چه معناست؟.تا درکی از این غیاب نداشته باشیم به ظهور نخواهیم رسید.باید بدانیم که غیبت مهدی(عج)از ماست.اگر در صحنه حاضر شدیم.اگر در میدان درگیری حق و باطل حضور داشتیم.اگر از جهل و بی عدالتی اجتماعی بی تحمل شدیم .آنگاه باید توقع ظهور داشت و خود را منتظر نامید.ما که خود را منتظرانش میخوانیم چقدر در شناخت او و شناساندن فرهنگ مهدویت خلق ادبیاتبرای منجی موعودمان تلاش کرده ایم که اکنون انتظار ظهورش را داریم.چنان توقع داریم که گویی( ما حاضریم و اوست که برای آمدن در شک است.!)!بدانیم تا فرهنگ مهدویت و ادبیات مهدویت بدل به فرهنگ و فکر و علم ما نباشد نمی توانیم بستر را برای ظهور فراهم کنیم.مگر غیر از این است که جامعه مهدوی جامعه ای توحیدی سراسر عدل مملو از معنویت و کرامت انسانی و عاری از جهل و ظلم است.حال چقدر غیاب خود را در عرصه جامعه مهدوی بدل کرده ایم؟
مدعی اسلام ناب محمدی ...
آماده کردن بستر برای ظهور و زمینه سازی برای ظهور؟ چقدر به این معقوله فکر کرده ایم؟ . در کشوری زندگی می کنیم که متعلق به آقا صاحب عصر و الزمان (عج) هست .ادعایمان بسی زیاد و اعمالمان؟؟؟!!! در کشوری زندگی میکنیم که پر از مدعی و پر از عاشقان آقا !! کشوری شیعه و مدعی اسلام ناب محمدی . اما از حق که نگزریم کمی به جامعه و محیط اطراف که نگاه کنیم .این نظریه فقط ادعا میباشد . بی تعارف عرض کنم . همین ماه مبارک رمضان که گذشت ، چقدر روزه خواری در ملاء عام ؟ چقدر حرمت شکنی؟ چقدر گناهان مشهود در کوی و برزن ؟ در حالی که مدعی زمینه ساز ظهور و مدعی اسلام پاک و اسلام ناب محمدی هستیم . در گوشه ای از همین سرزمین که وقف آقا شده است ، در کنار دریا و ساحل مردان مرد نمایی میبینیم که بی محابا و بدون حیا با شلوارک و پیراهن آستین رکابی با زنانی همچو عروسک بزک کرده در دریا و ساحل مشغول بازی و تفریح و شنای دسته جمعی هستند و ما ساکتیم و نظاره گر !!!!!امر به معروف و نهی از منکر کجای زندگی ما قرار دارد ؟ یا کجای وظایف ما قرار گرفته است؟ در حالی که مسئولین بی مسئولیت آگاه و بصیر به این ناهنجاریها و هنجار شکنی ها هستند . در حالی که مدعیان و ناهیان چشم خود را بروی این صحنه ها میبندن . یاد بسیجیان و بچه حزب الهی های دهه 60 می افتیم که به بی ترمز معروف شده بودند . . نکند با پیشرفت علم و تکنولوژی آنها هم سیستم ترمزشان را به ای بی اس مجهز کرده اند؟؟!! جمعه ها ندبه میخوانیم و دعای فرج و ظهور؟!!! در حالی که در اطراف ما و نزدیکی ما گناهان مشهودی صورت میگیرد و ما بعضا بی تفاوت از کنار آنها عبور میکنیم!!!! در حالی که جلو گیری از گناهان موضوع مهمی نیست و بعضا برخورد با آنها لقب امل و یا متحجر را در پی خواهد داشت . چگونه میتوان مدعی ظهور بود؟ آغاز زندگیمان را در شب میلاد ائمه اطهار (س) قرار میدهیم و گناهان فراوانی که در این شبها انجام میشود را نادیده میگیریم!! ما مدعیان صف اول هستیم اما در عمل در انتهای این ادعا قرار داریم !!چگونه از خود خجالت نمیکشیم و با وجود این همه گناه و این همه کوتاهی ادعای مهدوی بودن داریم . ما فقط به این خوشیم که جمعه بیاید و ندبه بخوانیم و جمعه برود و حسرت و غم بکشیم؟ آیا منتظر یعنی این؟
یک لبخند و یک قطره اشک...
شب و آسمان و تاریکی و ستاره هایی درخشان
و من در این تاریکی بدنبال جرعه ای نور
ستاره ها را صدا می زنم
یاری میطلبم
تا در این تنهایی بغض آلود عاشقانه هایم را بخوانند
اگر ستارگان نظری بیافکنند
با نی های هور العظیم و یا با پر کبوتران مهاجر قلمی می سازم تا زیباتر بنویسم .
تا عاشقنه تر بنویسم
در شبهای تنهایی و غم که نقشی میان دیوارهای دنیا هست
یک لبخند و یک قطره اشک را می نویسم
قطره اشک را به قلبم هدیه می دهم و لبخند را به ستارگان میزنم
باز باران اشک بارید و چه زیبا شد خانه دلم
در خلوت شب و در سکوت و تاریکی آرام می بارم
آهسته آهسته می گریم
همسو با ابر می بارم و همنوا با رعد می خوانم
به شوق پرواز می خوانم
و هر دم به انتهای راه می اندیشم
چشمان بی تابم زودتر از قلبم آرام میگیرند
زمانی که حس پرواز را در خود قوی میکنم
براستی سهم من از این قافیه ها و ردیف و وزنها کجاست؟
با فریاد هم درد چندین ساله خاموش نمیشود .
با سرودن و با درد دل هم خاموش نمیشود .
تلاطم اموج درون قلبم طوفانی سهمگین را در پی دارد .
آری باید سبکبال و سبکبار بود تا بسوی او پر کشید
و این عشق و پرواز عاشقانه آموختنی نیست
بلکه خواستنی است و خواستگاه این عشق دل است
دلی که با نام و یاد آنان ، کبوتران عاشق و پرندگان مهاجر می تپد
مصائب جنگ....
جنگ تحمیلی بر خلاف مصائب و مشکلات و ویرانی ها ، سبب شد در بحبوحه ی تنگناهای اقتصادی ، روانی و اجتماعی ، شکل خاصی از روابط اجتماعی را شکل دهد،تا با این شکل گیری خاص سرمایه های ارزشی جمعی را در یک جا کسب نموده و به دلیل موقعیت بحرانی و بسترهای اجتماعی و مذهبی و فرهنگی ، با نفی گرایشات فرد گرایانه و ترویج روحیه جمع گرایی ، مراودات اجتماعی جامعه ایران را عملا به یک جامعه وحدت آمیز و زنده و پویا تبدیل کند.
بیداری این جامعه چنان بود که ارزش ها هر گونه قوم گرایی ، جزیره ای عمل کردن و شکاف های تفرقه آمیز در قالب منیت را از هم گسیخت و یکپارچه ملت ایران را در رسیدن به یک هدف جمعی قرار داد که افتخار به ایثار و رشادت ها و شهادت ها تعلق گرفت.ایثار ها و رشادت های رزمندگان در کلیه مقاومت ها مانند مقاومت مردم خرمشهر وبستان و ایلام و عملیات های بزرگ مانند ثامن الائمه در آبادان، طریق القدس در هویزه و بستان، فتح المبین در دشت آزادگان ، بیت المقدس در خرمشهر، رمضان در طلائیه، والفجر مقدماتی در فکه ، والفجر یک در شمال غرب فکه ، والفجر دو در حاجی عمران پیرانشهر و عملیات خیبر در جزایر مجنون ، عملیات بدر درالقرنه،والفجر هشت در آزادسازی شهر فاو و یا عملیات کربلای یک در مهران ، کربلای چهار در شمال بصره و کربلای پنج در شلمچه ،کربلای ده در منطقه ی سلیمانیه،عملیات بیت المقدس دو در بوجار ،والفجر ده در منطقه ی حلبچه ، با واژه های چون ایثارگر،برادر ، شهید،تک و پاتک،جانباز در جهادگران وپاسداران و کلمه ی مقدس بسیج ، نامگذاری می شد و همین واژه ها به خیابان ها و کوچه ها کشیده شد و فرماندهان بزرگی چون شهیدان : باقری ، بروجردی ، صیاد ، همت ، باکری ، خرازی ، رضوی ، ناجیان ، طرحچی ، شوشتری و کاظمی و اینانند که برای ما ارزش و مقدس هستند
عشق با من حرف زد ...
امروز از تو می نویسم
از تو که پاکترین و زیباترین نغمه الهی بودی
تو که وجودت و حتی رفتنت سرشارترین و سر سبزترین نعمت خدا بود
امروز باز هم دلم گرفت و به تو پناه آوردم
سنگ صبور من
تمام لحظاتی که خدا شاهد و ناظر اعمالم هست
و تو نیز
هر چه غم و اندوه در این عالم خاکی دارم با کلماتی از همین نقطه خاکی به عرش عرضه میدارم .
گاهی نجوا میکنم و گاهی فریاد میزنم
صدای قلب خویش را می شنوم
درد را در دل قلبم حس میکنم
کاش قلبم احساسم را درک کند
کاش عشق آنگونه که بود حسش میکردم
اینک غمگینم
ای عشق ، بی رحم مباش
با دل من و با احساسم بازی نکن
در زیر آوار خاطراتم عشق مدفون شد
آن عشق مرا امیدوار کرد اما یاریم نکرد
ای عشق یادت هست که پیمان وفاداری بستیم؟
اما من به بی راهه رفتم ؟
زمانی آمد و عشق با من حرف زد
اما دل ترسید و دل به دریا نزد
زمانی دل به دریا زد که دریا طوفانی بود
نه ساحلی نه کشتی نجاتی
و نه دل خوشی
ای دل من
ای دل غمدیده من
غصه نخور
به امید دریایی آرام و ساحلی نزدیک
بخوان
بخوان که خداوند خود گفته که
ادعونی استجب لکم .
پ ن : هوای دلم ابریبست شاید منتظر رعدیست تا ببارد .