سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

باز دلم بهانه گرفت ...

صدای قلبم را می شنوید ؟

می شنوید که با هر تپشی شما را صدا می زند؟

این روزها قلبم بد جور بهانه گیر شده است 

 شاید شما را میخواهد .

بله شما .

 و بجز شما بهانه ای ندارد 

بی تاب بی تاب شده است 

 حتی با مرور خاطراتم هم آرام نمی گیرد

با یاد شما یاد نخلستانهای نیم سوخته یاد شط و یاد کانل و خاکریز هم آرام نمی گیرد 

با مرور خاطرات هم بهانه گیر تر  شده  

دارد از سینه خارج می شود 

خود را به در و دیوار سینه ام می زند تا شاید رها شود

گاهی که خسته می شود آرام و بی صدا در گوشه ای نجوا می گیرد 

دلم را می گویم

صدایش را گوش کنید 

دلش به تنگ آمده 

سینه گنجایش این دل غمین را ندارد چه کنم؟ 

دل من حسرتی در تو مانده که باید سوخت و ساخت 

ای دل ای دل غمین تو هم مثل من غبطه می خوری؟ 

یادت هست سنگر خوب و قشنگ؟ 

چفیه و سربند؟ 

یادت هست خاک رمل جنوب؟ 

یادت هست منورهای شبهای تاریک؟ 

کانلها ، سیم خار دارهای میدان مین؟

یادت هست بوی خوش شهادت؟

ای اعضا و جوارح من ساکت 

به گمانم دلم به خواب رفت 

ساکت 

هر چند می دانم که دوباره و صدباره با دیدن خوابی از جا می پرد و تپشهایش دوباره شروع می شود 

دوباره بهانه می گیرد و من باید لالایی جنگ را برایش بخوانم 

تا باز هم مدت کوتاهی به خواب رود . 

پ ن : خدایا هیچ دلی را حسرت به دل نگذار .