سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

سفره آسمانی...

حسرت روزایی رو می خورم که سفره ای پهن بود و صاحب اون سفره منتظر مهموناش بود تا بیان و از غذاهای اون سفره استفاده کنن .

سفره ای که پر بود از مائده های آسمانی .

سفره ای که اطرافش پر بود از گرسنگان و تشنه گان .

ما هم دعوت بودیم سر این سفره .

اما حیف که نفهمیدیم این سفره برای چی پهن شده .

خدا سور داده بود؟

خدا مهمونی برگزار کرده بود؟

 نمیدونم والا ولی هر چی بود سفره ای بود بس رنگین .

سفره ای که باید گرسنه و تشنه میبودی تا بتونی از غذاهای اون استفاده کنی .

سفره ای که اگه قبلش تنقلات و هل هوله خورده باشی دیگه میلت به غذاهای اون نمیکشه .

 و ما هم چون تنقلات دنیا رو خورده بودیم اصلا اشتها نداشتیم .

رفتیم سر سفره .

خیلی هم دلمون میخواست از غذاهای اون بخوریم اما اشتها نداشتیم. 

سر سفره با اشتیاق رفتیم ولی حیف که خوردنیهای متفرقه و گاگا لی لی اشتهای ما رو کور کرده بود.

هشت سال .

بله هشت سال تمام اون سفره پهن بود و خدا منتظر بنده های گرسنش، تا بیان و از مائده های آسمانی چیده شده در سفره تناول کنن . 

الان که اون سفره جمع شده دلتنگ روزهای گذشته ام .

حسرت میکشم که چرا دلم را پر کرده بودم از غذاهای دنیوی

و زمان پهن بودن سفره آسمانی . گرسنه نبودم . 

 .عجین شده ایم با غذاهای شکم پر کن و غذای روح رو فراموش کردیم . 

دنیا بد جور فریبان داده .

 دنیا خیلی غرقمون کرده .

دنیا چشم و گوش و عقلمون رو بسته . 

 ای دنیا