سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

اینجا پنج شنبه بازار است...

وقتی که لاله های سرخ در گرد و غبار شهر غفلت زده مان به فراموشی سپرده شده اند .

اندکی آنطرفتر به پاساژهای مدرن و مغازه های  شیکی می رسیم .

مغازه هایی که زرق و برقشان مردم شهر را کور کرده اند 

 کور و کر 

 مردم در میان هیاهو به دنبال توشه میگردند .

به زمانی دورتر باز می گردم 

جایی که مردمان به دنبال آن بودند تا کوله بارشان را ببندند 

به بازاری می روم که در آن بازار فقط عشق معامله می شود 

فقط عشق خرید و فروش می شود .

آی مردمان شهر غفلت زده یک لحظه به خود بیایید 

از خواب غفلت بیدار شوید . 

و ببینید که پای در زمینی میگذارید که عاشقان از مغازه های رنگارنگ آن گذشتن و به بازار الهی رسیدند .

واینکه در این هیاهو به دنبال گم گشته ای می گردم . 

یک آن به خودم می آیم .

گشتی می زنم . ا

نگار گم گشته ام را که سالهاست به دنبال ان هستم یافتم .  

در تلالوء نور آفتاب به دنبال سایه ای می گردم .

از هیاهوی بازار خود را دور میکنم و از لباسهای رنگارنگ می گذرم .  

لباسی خاکی میخرم و به مزار شهدا میروم . 

اینجا زیبایی را در قبور شهدا میبینم و استقامت را در چهره مادران شهدا .

آری اینجا پنج شنبه بازار است .

جایی که متاعش فروشی نیست .

جایی که فقط و فقط باید از داخل ویترین هایش عکس شهدا را دید و شرم کرد .

جایی که متاعش پلاک و است سربند و چفیه . 

 اینجا دیگر خبری از هیاهو نیست .

بلکه اشک است و حسرت و است و شرم . 

آری اینجا پنج شنبه بازار است .

حال ای مردمان شهر غفلت زده گوش کنید .

صدا را گوش کنید که با امید و آروز داد می زند .

بیا اینور بازار .