سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

یک لبخند و یک قطره اشک...

شب و آسمان و تاریکی و ستاره هایی درخشان

   و من در این تاریکی بدنبال جرعه ای نور  

ستاره ها را صدا می زنم 

یاری میطلبم 

تا در این تنهایی بغض آلود عاشقانه هایم را بخوانند 

اگر ستارگان نظری بیافکنند 

با  نی های هور العظیم و یا با پر کبوتران مهاجر قلمی می سازم تا زیباتر بنویسم .

تا عاشقنه تر بنویسم  

در شبهای تنهایی و غم که نقشی میان دیوارهای دنیا هست 

یک لبخند و یک قطره اشک را می نویسم  

قطره اشک را به قلبم هدیه می دهم و لبخند را به ستارگان میزنم 

باز باران اشک بارید و چه زیبا شد خانه دلم 

در خلوت شب و در سکوت و تاریکی آرام می بارم

آهسته آهسته می گریم 

همسو با ابر می بارم و همنوا با رعد می خوانم 

به شوق پرواز می خوانم

و هر دم به انتهای راه می اندیشم 

چشمان بی تابم زودتر از قلبم آرام میگیرند

زمانی که حس پرواز را در خود قوی میکنم  

براستی سهم من از این  قافیه ها و ردیف و وزنها کجاست؟ 

با فریاد هم درد چندین ساله خاموش نمیشود .

با سرودن و با درد دل هم خاموش نمیشود . 

تلاطم اموج درون قلبم طوفانی سهمگین را در پی دارد . 

آری باید سبکبال و سبکبار بود تا بسوی او پر کشید 

و این عشق و پرواز عاشقانه آموختنی نیست 

بلکه خواستنی است و خواستگاه این عشق دل است 

 دلی که با نام و یاد آنان ، کبوتران عاشق و پرندگان مهاجر می تپد