سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

رقص در شلمچه ...

بخدا قسم بدنیا ندهم خاک شلمچه را

اگر روزی باز هم گذرم به جاودانه های عشق برسد نمیخرم هیچ گوهری را جز خاک شلمچه

آنجا سرزمین عشق است سرزمین خورشید ...

با خود توشه ای برمیدارم

مستانه آمده ام به این گذر 

اگر روزی شکوفه های خاطراتم بشکفد 

از شلمچه میگویم

از بهار خاطرات ترنم میکنم

ریختن اشک دیده همراه با باران رحمت الهی بروی خاک شلمچه آرزوست

آنجا جلوه های ماندگار همچو پروانه ها گرد شمع نمایان است 

اگر روزی به شلمچه بروم واژه ها را با خود نمی برم

شلمچه خود واژه دلدادگیست 

واژه عاشق  

عشق در شلمچه معنا میشود

 اگر روزی به شلمچه بازگردم میدان رقص را خالی نمی کنم

رقصی که عاشقان را به حریم کبریایی رهنمون کرد .

 در شلمچه رقص شمشیر با سرنیزه بود 

 لباس مجلسیان چفیه بود

 و بال پرواز افلاکیان پوتینهای خاکی بود .

 آه شلمچه


خوابهای آشفته ...

خوشبحال روزهایی که ما بودیم و شط و غروب و خورشید .  

 ما بودیم و نخل و سنگر و خاکریز .

سهم همه از اینها مساوی بود اما حیف چه بی ذوق بودم من که نیاموختم 

 جنس رشته همان جنس بود اما حیف که بر گردن نیاویختم و حالا

چه سر وقت دوستان سر وعده حاضر شدند !

خورشید همه روشنیش را مساوی تقسیم کرد

اما من ندانسته به سایه های واهی پناه بردم .

بگذارید آخرین زمزمه ام را همه اهل محل بشنوند .

بگذارید بغضی که جای حرف . روی دلم نشسته است را بترکانم

این قطرات را که می بینید اشک نیست خون دلیست که از تلاطم غمها و حسرت دلم سرچشمه میگیرند .

این قطرات از خاطرات غمزده ام جاری میشوند

اینک با حسرتی تمام از زمین و زمان شکوه دارم 

 گویا روی دلم به وسعت تمام دریاها غم نشسته است

روزی که بوی رفتن بگیرم روزی که آخرین لحد را رویم میگذارند 

 شما ای یاران سفر کرده گواه تمام زخمها و زجرها باشید .

اینک بسی دلم تنگ است در سکوتی که هر لحظات آن هزاران بار دلتنگیست  

هیچ چیز آرامم نمیکند جز یاد یاران .

ای یاران کاش که بیائید و بگویید تمام اینها خوابی بیش نبوده

تمام اینها تمام شده کاش که بیائید و خفتگان را از خواب غفلت بیدار کنید

خوابی که در آن رویاهای آشفته جولان میدهند .

 همه این نوشتارها درد دلی بود با یاران سفر کرده .

ای یاران، قرار ما آخرین لحد .

 


شهید بی سر ...

به او گفتم که شما برو، من هم خودم را می‌رسانم و با یکی از دوستان به سمت قرارگاه به راه افتادیم. در میان راه منطقه خطرناکی بود که می‌بایست با احتیاط بیشتری از آنجا عبور می‌کردیم. به همین دلیل به حالت نیم‌خیز قرار گرفتیم.

قدری که از رفتن ما گذشت، دیدیم دو جنازه شهید روی زمین افتاده. از لباس‌هایشان فهمیدیم بسیجی‌اند. تصمیم گرفتیم پیکر شهدا را به عقب بکشیم. من پای یکی از آنها را گرفتم و کشیدم.

 شهیدی که من پای او را کشیدم سر نداشت. وقتی به قرارگاه رسیدیم گفتند هنوز همت نیامده.

سپس به من خبر دادند که از همت خبری نیست  قبل از من، شهید محلاتی رسیده بود.

خودم را معرفی کردم. شهید محلاتی به من گفت همت مفقود شده و شما برای شناسایی پیکر برخی شهدا که شناسایی نشده‌اند، باید به عقب بروی.

وقتی این را شنیدم یاد همان پیکر بی‌سری افتادم که در راه با آن برخورد کردم در معراج شهدا بود که با دیدن همان پیکر و نشانی‌هایی که از همت داشتم فهمیدم آن پیکر بی سر، پیکر چه کسی است ...


من و دلم...

در غم نامه من واژه ای به نام شادی وجود ندارد  

 شادی با من بیگانه شده 

باز هم شب فرا رسید  

کاش که قصه های شب من تکراری نباشند

شب برای من ماتمکده ایست تکراری

باز شب شد و چشمانم نمناک و امیدم فراوان 

باز شب شد و من منتظر نیمه شب می مانم

تا در سکوتش مرا غرق کند

با همه دلواپسیهایم دفتر خاطراتم را مرور میکنم  

 قصه درد و غم و حسرت 

 واژه هایی که هر شب در دفتر خاطراتم جا خوش میکنند 

 کی شود که از این حسرت بیرون بیایم .

امشب در دل شب با دلم درد دل میکنم 

من و دل به هم دل بسته دایم

با محبت دلم آرام میگیرم 

امشب همراه دلم مینالم تا بی نهایت 

  


سبز و سیاه ...

سیاه : مملکته داریم؟

 سبز : چشه مگه؟

سیاه : هیچی بابا ولش کن!

سبز : نه جدا چشه؟

سیاه : هیچی بابا اصلا آزادی معنا نداره !

سبز : کی گفته آزادی نیست؟

سیاه : نیست دیگه داداش من نیست !

سبز : آزادی یعنی چی؟

سیاه : آزادی یعنی اینکه منه جوون هیچ تفریحی ندارم ، جایی نیست که خوش بگذرونم ،اصلا همین تلویزیون خودمون چرا تمام مسابقات المپیک رو با تاخیر نشون میده؟ چرا تصویر تماشاچیا رو سانسور می کنه؟

سبز : ببینم اخوی . چرا تفریح نداری وقتی که انقدر وضع مالی و ظرفیت باباهامون خوب شده که با 5 میلیون و بقیش قسطی یه 206 آلبالویی برامون میخرن و مام سیستم اند تومنی روش میبندیم و تو خیابونا دوپس دوپس را میندازیم و هر جور دلمون بخواد رفتار میکنیم ..چرا جایی نیست که تو خوش بگذرونی؟

اصلا همین جردن خودمون همین چهار راه ولیعصر (عج)(1) خودمون تا دلت میخواد برو با 206 شت خوش بگذرون !!!

حالا تلویزیون : ببین عزیز برادر، مگه ماهواره نداری؟ برو از همون کانالای اونور آبی نیگاه کن هم پخش مستقیمه هم بدون سانسور ! تازشم فکر کردی که تلویزیون خودمون از این صحنه های بالای 18 سال نشون نمیده؟!!!

خنده بازارو ندیدی؟ سریال ماه مبارک رمضان( 2 )رو ندیدی؟ زنه هر جور بخواد بارداریشو نشون میده و مردا هم عین یه سیب زمینی از شکم و دنیا اومدن سرپایی بچش حرف میزنن؟ تو دیگه از آزادی چی میخوای؟

خیابونامون عین خیابونای اروپا و غرب نه نه ببخشید بدتر از اون !

 خدایی فکر نمیکنم تو اروپا همچین تیپایی پیدا کنی تا حالشو ببری!!

بزک کردن زنها و افتخار مرداشون تو خیابونایی که هر کدومشون بنام شهیدی یا امامی ثبت شده دیدنیه !!

بخدا تو اروپا و یا اون خیابونای معروفش مثل شانزه لیزست ریزست چیه؟ اینجور آرایش نمیکنن و انواع مد لباس کوتاه و خفن و ..... نمیزنن .. آزادی ما بیشتره !!!سیاه : برو بابا دلت خوشه ها مرغ شده کیلو 7000 تومن کسی هم دادش در نمیاد!!!!( آیکون مسیر بحث رو عوض کردن ) 1000 تومن هم که ارزونش میکنن ملت از کله سحر میرن صف وامیستن تا دو تا مرغ دولتی بگیرن .

سبز : راس میگیا حواسم نبود توی اتیوپی و سومالی روزی چند صد نفر دارن از قحطی و گرسنگی میمیرن اونوقت ما داریم مرغ کیلو 7000 تومنی میخوریم !!!

اصلا ولش کنن بابا میرم موبایل لمسیمو با لب تابمو میفروشم میرم یه عالمه مرغ میخرم !!!

سیاه : دیروز یارو اوباشه مست کرده بود زد تو محلمون چند نفرو لت و پار کرد ، آخه بدبختی امنیت هم نداریم !!

سبز : اینم حق با توه ، وقتی سرباز آمریکایی تو افغانستان مست میکنه و با پوتین چند صد دلاریش نیمه شب در خونه یه خانواده 24 نفری رو میشکنه و با مسلسل تمام اتوماتیکش زن و بچه رو به رگبار میبنده و اون سربازو فقط به کشورش فرامیخونن ./

وقتی تو وزیرستان پاکستان هواپیمای بدون سرنشین خونه های مردمو رو سرشون خراب میکنه.

 وقتی تو عراق جرات نداری از بغل یه ماشین هم رد بشی  .

 حق داری بگی امنیت نداریم .

وقتی تو خود خود امریکا در سینما ملتو به رگبار میبندن حق داری بگی امنیت نداریم

 میگما نکنه تو اون سینما فیلم جدایی نادر از سیمین نشون میدادن !!

بغض نوشت 1 اگه حرمت خونهای شهدا و خانواده شهدا رو نگه نمیداریم ، لااقل حرمت اسم خیابون ولیعصر و بقیه خیابونا .... رو نگه داریم .

بغض نوشت 2 رسانه ملی حرمتی برای زن و ارزشها قائل نیست 

 پ ن 1 دوستان میتونید جای سیاه و سبز نظر بدید . یا حق.

   


ماه تابش خورشید بر سنگریزه...

خدای من خدای مهربانم

 اکنون که در این ماه ( ماه تابش خورشید بر سنگریزه ) این عبد گنهکار خود را به مهمانی دعوت کرده ای

حال که بهترین شبها را در این ماه قرار دادی و بهترین فرصت را برای توبه به بندگان گنهکارت داده ای

امیدوارم که بر جسم و جانم حاکم شوم و بتوانم از هوای نفس دوری کنم و بندگیت نمایم .

خدایا

خدای خوب و مهربانم

تو خود فرمودی که در این ماه درهای بهشت را باز میکنی و درهای جهنم را می بندی

خدای من

تو خود فرمودی که در این ماه نفسهایم تسبیح خوابم عبادت و اعمالم مقبول درگاهت قرار میگیرد .

حال که با تمام وجود گناه میکنم و تو نعمتهایت را دریغ نمیکنی

شرمسارم و عاجزانه تقاضا میکنم که مرگ مرا در ماه مهمانی خودت و شهادت در راه خودت قرار دهی 

خدایا نگذار که در آخرت در نزد پیشوایان خود شرمسار باشم

نگذار وقتی پرسیدند با چه نوع مرگی به این دنیا آمدی شرمنده و سرافکنده باشم .

خدایا هر چند لیاقت را در خود نمیبینم اما به کرم تو امیدوارم .

امیدوار


هوای دلم ابریست...

هوای دلم ابریست ، شاید منتظر رعدیست تا ببارد 

هر وقت ابرهای سیاه بر دلم سایه میافکنند هوای دلم بارانی می شود

چشمهایم هماهنگ و یکنواخت باران زا میشوند

گویا در رد اشکهایم کلماتی نقش میبندد

در نمناکی گونه هایم واژه ها نهفته اند

این اشکها و این قطرات لحظه های عاشقیم را نجوا می کنند

با فرود هر اشک سمفونی غربت و حسرت به صدا در میاید

باری لحظه های عاشقیم وقتی بارانی می شوند که هوای دلم ابریست

این اشکها بی دلیل جاری نمی شوند

شاید می دانند که دل تحمل حسرت و غربت را ندارد 

بعضی شبها که  باران اشک بی قراریم شدت می گیرید  

هیچ چیز آرامم نمیکند

جز یاد یاران 

وقتی که به دیدگان مشتاق و آسمانیشان می نگرم آرام میگیرم

حسرت در دلم جا خوش کرده 

خدا کند که این آرامش دوام داشته باشد 

این حس امشب بیشر عاشقم کرد 

سراغ لحظه ها میروم

لحظه های پر التهاب و سراسر هیجان 

 لحظه هایی که میشد بشود اما نشد

امشب من می بارم

قطره قطره جان می دهم .

اینک ای یاران سفر کرده با زیباترین عاشقانه ها صدایم کنید

امشب با حسی غریب صدایتان کردم

خلاصه کردم

گه گاهی به سراغ لحظه های با شما بودن می روم

عطر نفسهایتان به مشام میرسد اما دستم به چشمانتان نمیرسد 

 ای عاشقان در سجده عشق شما پیروز شدید و ما ........


سلام کمی صبر کن...

سلام ای شهید 

کمی صبر کن تا یاران هم برسن 

 بیا باز هم با هم عهد ببندیم عهدی ماندگار 

یادت هست که گفتی تا آخرین قطره خون؟

صبر کن تو به عهدت وفا کردی 

حالا بیا قراری دیگه بزاریم

قرارمون قبل از مرگ

قرارمون آخرین لحد

گاهی وقتا خیلی خیلی دلم واست تنگ میشه

تازه فهمیدم که هنوز هیچی نفهمیدم

هر وقت میام بفهمم دنیا مانع میشه 

هر وقت میام زنده بشم دنیا مانع زندگیم میشه

گاهی اوقات بغض می کنم

گاهی اوقات غرق میشم تا جایی که بغضم میترکه 

همیشه دعا می کنم و جواب نمیگیرم

خیلی طلبکارانه دعا میکنم 

بچه ها میگن چقدر پررو؟!!

جواب نمیدم 

گاهی اوقات جواب ندادن جوابه

از روزی که گفتم اللهم التوفیق الشهاده فی سبیلک خیلی میگزره

عمرم داره تلف میشه

 عمرم داره تموم میشه

 میترسم روی سنگ مزارم بجای شهید بنویسن ناکام دنیا و آخرت


غم 27 تیر 1367 ...

اواخر جنگ بود دشمن با تمام قوا و با تمام تجهیزات فاو رو تصرف کرد وقتی که از اروند گذشتیم و بخاک خودمون رسیدیم غم جا ماندن و غم دوری یاران در هم آمیخته شد باید مکانی رو ترک میکردیم که تمام زندگی و خاطرات ما بود باید با مکانی خداحافظی میکردیم که پیکرهای شهدای زیادی در اونجا بر زمین اقتاده بود باید جایگاه پرواز ملکوتی دوستان و همسنگران رو ترک میکردیم باید با اروند این رود پر خروش و همیشه جاوید خداحافظی میکردیم .اروندی که یادگاران زیادی از شهدا داشت اروندی که بواسطه شهدا و رزمنده ها جاودان شد اروندی که با تمام ابهت و توانش نتوانسته بود سد راه اراده قوی و خداجوی رزمندگان باشد / پس از آن شلمچه زمینی که هنوز بوی خون گرم شهدا رو میده شلمچه مکانی که بوی عطر شهدا و ایثار رزمندگان اون رو شلمچه کرد رملهای شلمچه هنوز شمیم مهربانی یاران و همسنگران رو در فضا منتشر میکنه وقتی دشمن با کاتیوشا و توپهای فرانسوی شلمچه رو شخم زد به آبادان رفتیم جبهه آبادان همیشه برای ما غمبار است آبادان و نخلهای سرافرازش آبادان که بودیم خبری پخش شد که باعث خوشحالی جبهه دشمن و رقص و پایکوبی دشمنان شد خبری که باعث شد در جبهه خودی همه زانوی غم به بغل بگیرن هر کس گوشه ای خرامید و اشک ریزان غصه خورد غم سنگینی بر دلهای رزمنده ها نشست وقتی که خبر نوشیدن جام زهر توسط امام راحل شنیده شد انگار هزاران تیر زهرآلود بر دل رزمنده ها نشست  یکی در پشت نخل یکی در سنگر و دیگری در زیر نور مستقیم آفتاب سوزناک جنوب ناله سوزناک سر میداد تیرهای هوایی و بی هدف دشمن همراه با پخش موسیقی و رقص و آواز بعثی ها و غم پایان تمام فرصتها برای ما ، فضا  رو غیر قابل تحمل کرده بود / خدایا زینپس چه خواهد شد در چه فضا و مکانی باید بسر ببریم؟ چگونه باید زندگی کرد اصلا زندگی یعنی چی؟ خوب شد که مدتی به اهواز رفتیم . غروبها با بچه ها قرار میزاشتیم کنار کارون هر کس گوشه ای با کارون درد دل میکرد کارون ای رود جاودان سلام ما رو به رزمندگان برسان . سلام ما رو به شهدای در خود نهفته برسان کارون ای رود همیشه جاری سلام ما رو به شهدای مانده در گل و لای اروند برسان کارون سلام ما رو به نخلهای همیشه سر افراز آبادان برسان کارون  کارون ...../ همیشه هر وقت دلم میگیره یا یاد اون زمان بی تابم میکنه، کنار مزار شهدا رفتن آرامم میکنه ، یه وقتی تصمیم گرفتم دلتنگی هامو در این وبلاگ به اشتراک بزارم و بار سنگین غم اون دوران رو با دوستان تقسیم کنم . الحق که دوستان سنگ تمام کذاشتن و با تمام وجود و قوا این بار سنگین رو بدوش کشیدن و همراهان بسیار خوبی بود از همین فرصت استفاده میکنم و دست تک تک بزرگواران رو میبوسم و به همراهان بزرگوارم هم ارادت خاص دارم . این پست رو میخواستم به مناسبت 27 تیر ماه سالروز قبول قطعنامه 598 توسط ایران بزنم که خوب چند روزی زورتر اقدام کردم بنا به دلایلی . / اگر از بنده بپرسید که غمناکترین و غمبارترین روز زندگیم چه روزی بود دو روز رو نام میبرم یکی 27 تیر 1367 و دیگری روز فوت مادرم ./

بغض نوشت 1 : این وبلاگ دیگه هیچوقت آبدیت نمیشه ..

بغض نوشت 2 : باز هم مثل قبل هروقت دلم گرفت مزار شهدا جای خالی کردن غم و غصه هست .

بغض نوشت 3 : خاک پای مادران شهدا توتیای چشمان من .


یاران سفر کرده ...

از میان یاران رفتید و گوشه چشمان ما برای همیشه از حسرت نمناک شد

ما حادثه را در خود گم کرده بودیم 

 خوب میدانستیم که این شهر هیچ وقت خالی از سکنه نمی شود 

در میان این همه فرصت ما بی صدا در رویاهامان می گریستیم 

 ما شما را نشناختیم

ما در زیر اشعه های خورشید خوابمان برده بود

ما زیر نور خورشید تابان فقط چشمهامان را بستیم 

اما شما با لبخندی ماندگار مهربانی را به همدیگر تعارف کردید 

شما از پشت پنجره ای به آسمان نگریستید که آبی بود

آبی آبی

شما آواز پرندگان را می شنیدید 

روز جهان افروز شما شبی تیره و تار بود برای ما  

 حال ای یاران سفر کرده

اگر خوب در لابلای رویاهامان بگردید مجبورید اشکهایمان را پاک کنید

ای یاران سفر کرده

حال که از میان باران می گذرید دستهای ما را که به آسمان بلد شده بارانی کنید .