سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

آسمان ابری...

 

آسمان ابریست و دل من نازکتر از گلبرگهای گل شقایق با وزش نسیمی پریشان میشوم من جا مانده ام در میان تب تند ثانیه ها ثانیه هایی که پر از زمزمه های رفتن بود جا ماندم کاش می شد رفت کاش می شد در تن تشنه رملهای جنوب محو شد رملهایی که پر از خاطره است کاش می شد رفت به دورترین نقطه به بالاترین نقطه خاطرات من چه غریبند دلم بی تاب و است چشمانم همیشه منتظر شمیم شقایقهای عاشق که می آیدعطر حسرت به ارمغان می آورد بوی شیدایی بوی دلدلدگی بوی بهار می آید عشق من در میان خاطرات محو شد بوی شقایقها که می آید عطر یک دنیا ایثار و جانفشانی را می آورد بوی خون   بوی باروت و بوی لاله های پرپر در هم می آمیزد نمیدانم حالم را چگونه تشبیه کنم اشک شوق تب تند؟ غم و دلتنگی... در لابلای برگهای کاهی دفتر خاطراتم گلبرگهایی از لاله و شقایق آرمیده اند امشب آخرین خاطرات آخرین روز را در آغوش کشیدم چقدر سرد و غمگین بودند کدامین سوگند را نخورده بودم؟ کدامین معبر باز شده را نرفتم؟.

 


 


 


هنر مردان خدا ...

شهادت هنر مردان خداست .. هنر چیست؟ هنرمند کیست؟ سوالاتی که شاید به ذهن هر خواننده ای خطور کند. بزرگترین هنر انسان این است که به عبودیت برسد .اگر ما این حقیقت را درک کنیم یقینا راه خوشبختی و سعادت را خواهیم یافت. سر عبادت را باید خوب فهمید باید فهمید ،فهمید.اگر کسی به حقیقت عبادت برسد به یقین سختی ها و ناملایمات که بر او وارد میشود آزار دهنده نخواهد بود . شهدا راهی را پیمودند راهی که َنه با پا بلکه با بال پیمودند با دل پیمودند آنان دانستند و توانستند که چگونه از دنیا و متعلقات دنیوی جدا شده و به آسمان نزد معبود خود بروند مکان و زمان در هشت سال دفاع مقدس آماده و مهیا بود برای این هنر .....

 


 


 


اسارت در زندگی...

 

اسارت در زندگی غمبارترین اسارتی است که می شود با آن مفهوم رهایی را فهمید .

دیر زمانیست که اسیر این اسارتم 

امشب باز هم از درون سلول تاریک و سرد خود اسارت را فریاد می زنم .

وقتی به آسمان پر ستاره  نگاه میکنم پریشان تر از همیشه آزادی را می خوانم

امید وارانه اما مضطرب با تمام وجود آزادی را می خوانم.

اما عشق خنده کنان به بی سوادی من  اشاره کرد .

ای عشق ! حسرت زیباست؟ 

نمی دانم چه وقت از اسارت دنیا رها می شوم  و به معشوق خود میرسم ؟

میدانم

میدانم که باید خریدار شود .

باید متاعی  ارزشمند به بازار برد .

اما حیف و هزاران حیف که به اسارت دنیا درآمده ام و متاعم خریداری ندارد.

امشب در آسمان ستاره ای درخشید و پرسید میمانی یا می آیی؟

گفتم هنوز بار سفر نبسته ام .

گفت پس نمی توانی . .....

 


 


 


سلام بر جبهه..

سلام بر سرزمین آفتاب ،

سلام بر جبهه،

سلام بر بهشت،

 سلام بر خاطرات مانده بر جای .

باری بهشت را در جبهه می توان یافت ،

 در هورالعظیم، در فاو ، در شلمچه ، در بستان ....

در روزرهای گرم و سوزان و شرجی و طاقت فرسای جنوب ،

در شبهای سرد و زمستانهای کشنده غرب ،.

بهشت را در زیر رگبار مسلسلهای دشمن و گلوله مستقیم تانکهای بعثی و در زیر ابری زخیم از گازهای مسموم شیمیایی می توان یافت.

آری بهشت آنجاست.

آنجا که پاکترین و مقربترین بندگان خداوند مثال عارفانی شب زنده دار تا به سحر مناجات میکردند .

مناجاتی که وقتی در دل شب به درگاه خداوند می رسید خواب و خوراک را از تمامی موجودات عالم می گرفت و زمین به لرزه در می آمد.

سلام بر جبهه .


زمانی بود و مکانی ...

    نظر

زمانی که در مکانی بین خود و خدا مانعی احساس نکنی

زمانی که ناز و نعمت را رها کنی نعمت معشوق را بچشی 

 زمانی که ایثار و از خود گذشتگی در کربلای ایران زمین تو را با پیکری خونین به ملاقات خداوند ببرند ./

یاد شبهایی که در سنگری دور هم جمع می شدیم و فانوسی روشن می کردیم ،

دعای کمیلی ،

غسل شهادتی

 و انتظاری شیرین ..

شب حمله شبی که با یاد کربلا و به عشق کربلا و به امید حق راهی باز میشد  

 راه گشایش این راه خون بود ..

صدای غرش خمپاره ،

خون گرم و سرخ

پیش کشی برای معشوق .

از طرف دلداده .

در زیر بارش مسلسلها میشد معشوق را به آغوش کشید . 

 

ناله های شبانگاه ،

سجده های طولانی همراه با زمزمه و ناله و اشک ،

نماز های شب ،مناجات ،

هیچکدام راهی به گذشته ندارند

زمانی بود و مکانی ...

زمانی میتوانستی با پرستوها همسفر شوی

پرستو هایی که عاشق پرواز بودند

پرندگانی که همراه با شفق به نور مطلق پیوستند و در طلوع فجر بر قله زیبایی ایستادند .

hینک چه درد عظیمیست ،

 با قلبی پر درد و چشمی پر خون فقط نظاره گر بودیم .

زمانی بود و مکانی ...

 


چمدان خاطرات...

امشب باز هم رد پایم را دنبال کردم

به سرزمینی بازگشتم که گذرگاه عشاق سینه چاک بود

 بگذارید به بهترین زمان زندگیم بازگردم

 بگذارید بهترین یاران و بهترین راه را دوباره مرور کنم

بگذارید به جاده های جوانی پای نهم

بگذارید با ترنم و نجوای شبانه با یکایک خاطراتم دست بدهم

بگذارید در سکوت خویش بگریم

گاه پرندگان ملکوتی را برفراز قله میبینم و غبطه میخورم

گاه رد پای عشاق را دنبال میکنم 

 خاطراتم بوی غریبی میدهند بوی بی قراری پاییز

باید بروم باید رد پا را دنبال کنم اما....

برای رسیدن باید عاشق بود عاشق سینه چاک ..

 باید سینه را تقدیم کرد

این ردها رد پا نیست رد دل است

امشب باز هم چمدان خاطرات را گشودم

چقدر خاطره ننوشته...

چقدر زیبایی...

امشب باز هم کنار پنجره انتظار خاطرات را مرور کردم .

باز هم با پاهای خسته ولی امیدوار 

 باز هم با قلبی شکسته دست بدعا برمیدارم شاید شفای دل غمینم پشت پنجره انتظار باشد .

 

 


شب پایان نیست...

امشب باز هم به حال خودم میگریم .

می سوزم همچو شمعی در تاریکی محض.

دلم برای چشمان ترم می سوزد 

 چشمانم کم سو شده اند

ذره ذره آب میشوند در حسرت .

اگر این زبانه های آتش فروکش نکنند

اگر سوز دلم را با گداز همنوایی کنند

همچو شمعی بی فروغ پایان خواهم یافت و فقط جای سوختن باقی خواهد ماند .

خدایا تا به کی گریان بودن .

همه شب تا به سحر گریانم 

 من منتظر می مانم 

در میان تاریکی شب و در میان سکوتی خیس و غم انگیز شب ،

آخر راهی خواهم یافت راهی منتهی به گذشته 

امشب دردهایم را آشکار کردم تا همدمی ، همنوایی یافت شود

تا از آلام دلم کمی کم شود 

امشب هم تا به سحر صبر می کنم 

صبر میکنم تا روز برآید  و روشنی لبخند بزند .

شاید راهی یافت شود .

راهی که از حسرت بیرون بیایم و دل به دلدار بسپرم .

شب که چادر سیاهش را پهن میکند پیایان روز است اما شروع خواستنها و تمناست .

شروع درد دل و راز دل .

شروع همنوایی شروع گفتگوی پنهانی .

باری شب پایان نیست شب شروع زیباییهاست

شروع راز و نیاز و تمنا از یار .

تمنایی شیرین که اگر براورده شود به روز جهان افروز مبدل می گردد .

بگذارید امشب هم در سکوت خیس خود خاشعانه تمنای وصال کنم .

شاید دل یار به رحم امد و این بنده سراپا تقصیر را بخشید

و جایی هر چند کوچک هم در میان خوبانش عنایت فرماید .  

پ ن : حسب الامر سرکار خانم توحیدی این وب بروز شد .


قلم و بغض فروخورده ...

و باز هم قلمم به قلبم نزدیک شد 

 این بار قلم تیز تر از همیشه وارد شد

انگار همین دیروز بود که پای در میدان مین نهادم 

 و امروز در شهری سوخته  پای در میدان  مینی میگذاریم که ارزشها کمرنگ شده اند .

دیروز پای در میدان مینی گذاشتیم که انفجار بود و آهن پاره ها و خون . 

 امروز پای در خیابانها که میگذاری به همان میدان مین راضی می شوی 

 به همان سیم خاردارها که به اندازه خارهای نگاه مردان به زنان بزک کرده تیز نبودند 

کاش همان میدان مین بود و پای در آتش 

میدان مینی که اکنون در شهر دیده می شود پر است از مینهای خنثی نشده 

انواع و اقسام مینهای ضد نفر ،

 

 گروهی و اجتماعی ،

هنوز بوی گوشت و خونهایی که در میدان مین باقی ماند محسوس است 

 باری میدان مین و روزهای گرم جنوب و پرندگان خاکی ،

میدان مین و تابستانهای گرم و خزندگان رنگی 

از صحراهای سوزان عبور کردیم و به شهری گداخته رسیدیم

عده ای رفتند بی هیچ ادعایی 

ایستادند تا آخرین مین

درگیرم با تمام خاطراتم 

اگر روزی از کنار یکی از این مین ها عبور کنی  

بوی تعفن عطر و ...... تو را بیاد گوشت کباب شده همسنگرت می اندازد .

بویی که هیچ وقت مین های خیابانی استشمام نکردند و نفهمیدند 

ای مینها من به گونه هایم که همیشه اشک آلود است عادت دارم 

داغ دلم را تازه کردید 

در خیابان تشعشع خورشید چون تیری بر دلم نشست و قلم را به حرکت درآورد 

امشب هم باید بروم .

در حوالیمان چاهی است بس صبور 

وقتی سر درون چاه می کنم تشنگی و یاس نابود می شوند 

شرایط برای بهبود سخت است 

دستی نیاز است تا بر سرمان کشیده شود 

 

کجاست آن دست که بالا رود و گره مشکلاتمان را باز کند؟ 

و باز هم قلم بغض فرورو خورده را فریاد زد .


شهدا گم شده اند؟

نگذارید  پیشکسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند( امام خمینی . ره . )

 روی این جمله گهر بار و این پیام تاریخی و این دیدگاه آینده نگر باید بسیار تامل کرد 

 در روز برگزاری دربی پایتخت که یکصد هزار نفر در استادیوم آزادی حضور پیدا می کنند و میلیونها نفر پای گیرنده های خود حاضر میشوند تا بازی دو تیم استقلال و پیروزی را به تماشا بنشینند بازی ستارگانی که به اعتراف خودشان  فقط چند صد میلیون تومان برای یکسال و بنا به گفته بعضیها در آمدشان به میلیارد هم میرسد .

اما بودند ستارگانی که در نبرد هشت سال دفاع مقدس پای در زمین نبردی گذاشتند که مزدشان با خدا بود تماشاچیانی جز فرشتگان الهی نداشتند 

آنان نه در استادیوم آزادی بلکه در خود آزادی مطلق نبرد کردند و به پیروزی رسیدند و استقلال را نصیب ملت شریف و قدر شناس ایران کردند  

حالا کمی تامل نیاز است که ببینیم این استقلال و آزادی و پیروزی ها را مدیون چه کسانی هستیم .

در المپیک و پارالمپیک شاهد دلیر مردانی بودیم که پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران را به اندازه پخش سرود ملیمان به اهتزاز درآوردند و مدال خوشرنگ طلا را بر سینه خود دیدند .

پاداشهای میلیونی و سکه های بهار آزادی که به آنها تعلق گرفت بخاطر این بود که نام ایران و پرچم ایران و سرود ملی را زنده کردند . 

 ولی بودند پهلوانانی که مرمی خوشرنگ و سرخ و داغ و سوزناک دوشکای دشمن بر سینه آنها نشست و پرچم خونرنگ حسین(ع) را به اهتزاز در آوردند

 پرچم مقدس ایران را بروی تابوت خود کشیدند ولی خبری از پاداش و سکه های بهار آزادی نبود 

هرازگاهی هم اعتراض می شود که خانواده آنان دارای سهمیه وووو هستند

بودند دلیر مردانی که اسلام را زنده کردند مقاومت و ایستادگی و تلاشی که ورزشکاران ما در زیر وزنه های سنگین به عمل آوردند ما را یاد مقاومت  در آبادان ، هویزه ، سوسنگرد و مشهورتر آنان یاد مقاومت و ایستادگی در خرمشهر می اندازد

 مقاومت و تلاشی که هیچگاه پاداشی دریافت نکرد مقاومتی که متاسفانه و آرام آرام در هیاهوی میلیونی برای کسب مدال المپیک گم می شود .

ناداوری ها برای ورزشکارانی چون عبد ولی ناراحتی به همراه دارد و او را جزو قهرمانان و طلاییان محسوب میکنند 

اما سربازان گمنامی که جانشان و مالشان را فدای ارزشها کردند پاداشی دریافت نمیکنند .

بودند پهلوانان و ستارگانی که نماد مقاومت و ایستادگی و مظلومیت بودند ولی هیچ باشگاهی با آنان قرارداد میلیونی  نبست .

بلکه آنان در پیچ و خم روزمره امان گم شدند

 باری مقاومت و پیروزی آزادی و استقلال  واژه گانی که ما بروی باشگاه ها و ورزشگاه هایمان مینهیم و نمیدانیم که این موهبت الهی را مدیون چه کسانی هستیم

چه کسانی برای ما به ارمغان آوردند چه هزینه ای دادند و چقدر مزد گرفتند

 میگوییم چرا 250 سکه؟ میگویند زحمت کشیده اند نام ایران را پر آوازه کرده اند ووو 

نام ایران در کوی ذوالفقاری و در کوچه های خرمشهر پر آوازه شد .

 نام ایران در دهلاویه ، اروند ، مجنون ، ام الرصاص ، پر آوازه شد 

 ورزشکاران طلایی ما در طلاییه مدال خوشرنگ طلا را بر سینه خود نشاندن مدالی سرخ رنگ 

 و ما افتخار را در مدالهای المپیک لندن که نماد شیطان پرستی بروی آنها حک شده جستجو می کنیم .

تمام ورزشکاران و افتخار آفرینان مدال طلای خود را تقدیم خانواده های خود همسران  خود

و عده ای هم تقدیم مردم زلزله زده آذربایجان کردند و فقط از زبان یک مربی شنیدم که پیروزی را تقدیم خانواده معزز شهدا کرد .

آیا از میان این همه افتخار آفرینان و مفخرین زمان فقط یک نفر به یاد خانواده شهدا بود؟  . 

 پ ن 1 : مزد این ورزشکاران در آینده و صندوق آتیه خداوند پرداخت میشود هر چند در این دنیا مورد کم توجهی و کم لطفی مردم و مسئولین قرار بگیرند . 

 پ ن 2 : روی کلمات سرخ رنگ کمی تامل کنیم


اینجا پنج شنبه بازار است...

وقتی که لاله های سرخ در گرد و غبار شهر غفلت زده مان به فراموشی سپرده شده اند .

اندکی آنطرفتر به پاساژهای مدرن و مغازه های  شیکی می رسیم .

مغازه هایی که زرق و برقشان مردم شهر را کور کرده اند 

 کور و کر 

 مردم در میان هیاهو به دنبال توشه میگردند .

به زمانی دورتر باز می گردم 

جایی که مردمان به دنبال آن بودند تا کوله بارشان را ببندند 

به بازاری می روم که در آن بازار فقط عشق معامله می شود 

فقط عشق خرید و فروش می شود .

آی مردمان شهر غفلت زده یک لحظه به خود بیایید 

از خواب غفلت بیدار شوید . 

و ببینید که پای در زمینی میگذارید که عاشقان از مغازه های رنگارنگ آن گذشتن و به بازار الهی رسیدند .

واینکه در این هیاهو به دنبال گم گشته ای می گردم . 

یک آن به خودم می آیم .

گشتی می زنم . ا

نگار گم گشته ام را که سالهاست به دنبال ان هستم یافتم .  

در تلالوء نور آفتاب به دنبال سایه ای می گردم .

از هیاهوی بازار خود را دور میکنم و از لباسهای رنگارنگ می گذرم .  

لباسی خاکی میخرم و به مزار شهدا میروم . 

اینجا زیبایی را در قبور شهدا میبینم و استقامت را در چهره مادران شهدا .

آری اینجا پنج شنبه بازار است .

جایی که متاعش فروشی نیست .

جایی که فقط و فقط باید از داخل ویترین هایش عکس شهدا را دید و شرم کرد .

جایی که متاعش پلاک و است سربند و چفیه . 

 اینجا دیگر خبری از هیاهو نیست .

بلکه اشک است و حسرت و است و شرم . 

آری اینجا پنج شنبه بازار است .

حال ای مردمان شهر غفلت زده گوش کنید .

صدا را گوش کنید که با امید و آروز داد می زند .

بیا اینور بازار .