سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

شب پایان نیست...

امشب باز هم به حال خودم میگریم .

می سوزم همچو شمعی در تاریکی محض.

دلم برای چشمان ترم می سوزد 

 چشمانم کم سو شده اند

ذره ذره آب میشوند در حسرت .

اگر این زبانه های آتش فروکش نکنند

اگر سوز دلم را با گداز همنوایی کنند

همچو شمعی بی فروغ پایان خواهم یافت و فقط جای سوختن باقی خواهد ماند .

خدایا تا به کی گریان بودن .

همه شب تا به سحر گریانم 

 من منتظر می مانم 

در میان تاریکی شب و در میان سکوتی خیس و غم انگیز شب ،

آخر راهی خواهم یافت راهی منتهی به گذشته 

امشب دردهایم را آشکار کردم تا همدمی ، همنوایی یافت شود

تا از آلام دلم کمی کم شود 

امشب هم تا به سحر صبر می کنم 

صبر میکنم تا روز برآید  و روشنی لبخند بزند .

شاید راهی یافت شود .

راهی که از حسرت بیرون بیایم و دل به دلدار بسپرم .

شب که چادر سیاهش را پهن میکند پیایان روز است اما شروع خواستنها و تمناست .

شروع درد دل و راز دل .

شروع همنوایی شروع گفتگوی پنهانی .

باری شب پایان نیست شب شروع زیباییهاست

شروع راز و نیاز و تمنا از یار .

تمنایی شیرین که اگر براورده شود به روز جهان افروز مبدل می گردد .

بگذارید امشب هم در سکوت خیس خود خاشعانه تمنای وصال کنم .

شاید دل یار به رحم امد و این بنده سراپا تقصیر را بخشید

و جایی هر چند کوچک هم در میان خوبانش عنایت فرماید .  

پ ن : حسب الامر سرکار خانم توحیدی این وب بروز شد .