سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

صداها...

 

 


صدای سوت خمپاره که اومد همه خیز رفتن .وقتی گرد و خاک و دود فروکش کرد بلند شدیم . ..

دیدم بلند نشد رفتم سرشو بالا گرفتم داشت ذکر میگفت . السلام علیک یا ابا عبدالله .. و پرواز کرد...

دستمو که برداشتم کف دستم از سرخی خونش رنگ گرفته بود ....

صدای بوق ماشین توجه همه رو جلب کرد دختری بزک کرده با موهای رنگ شده و افشان

سرخی لبهاش و نوع لباسش بیشتر از همه چی جلب توجه می کرد .

صدای سفیر گلوله دوشکای دشمن همان و شکافتن سینه رزمنده ای همان .

تازه رفته بود باشگاه رفیقاش گفته بودن که یه تی شرت بپوش اینجوری برو بازوت بهتر نمایان میشه بر آمدگی سینت که پرس میزنی نمود پیدا میکنه .

اونم اینکار رو کرد . 

وقتی رمز عملیات رو با بیسیم گفتن . رزمنده ها یکی یکی با ذکر یا حسین (ع) و یا الله از تو کانال بیرون پریدن و حمله رو شروع کردن ..

حمله حمله  ای ......... ما گل میخایم

حمله حمله ...

سه روز بود که آذوقه به خط نرسیده بود . نون خشکایی که باقی مونده بود جیره بندی شده بود .

بچه ها هر کدوم سعی میکردن که سهمشونو به دیگری بدن .

آب ؟

آب که اصلا دری نایاب بود .

بچه ها تشنه و گرسنه منتظر رسیدن تدارکات بودن ..

ای بابا . گند زدن تو مملکت ...

مرغ شده کیلو 4000 تومن . روغن حلبی ...... پدر مردم داره درمیاد

ایندفعه دیگه فکر کنم مردم !!! طاقت نداشته باشن ..

دلار هم که روز به روز نه ساعت به ساعت افزایش قیمت داره .....

یاد اون وصیت جاودانه افتادم .

نگذارید شهدا در پیچ و خم زندگی روز مره تان به   فراموشی  سپرده شوند .. .

ای بابا توام که تا ما یه حرفی میزنیم ربطش میدی به شهدا و رزمندگان ...

اونا رفتن خوش بحالشون خب ما باید چیکار کنیم .

تکلیف ما چیه؟

براستی بعد شهدا ما چه کردیم .

شهدا این ولی نعمتان ما چقدر در زنگی و مرام ما نقش دارن؟.

 


مین های خیابانی...

 

و باز هم قلمم به قلبم نزدیک شد 

 این بار قلم تیز تر از همیشه وارد شد

انگار همین دیروز بود که پای در میدان مین نهادم 

 

 

و امروز در شهری سوخته پای در میدان مینی میگذاریم که ارزشها کمرنگ شده اند .

دیروز پای در میدان مینی گذاشتیم که انفجار بود وترکش و خون . 

 امروز پای در خیابانها که میگذاری به همان میدان مین راضی می شوی 

 به همان سیم خاردارها که به اندازه خارهای نگاه مردان به زنان بزک کرده تیز نبودند 

 کاش همان میدان مین بود و پای در آتش 

 میدان مینی که اکنون در شهر دیده می شود پر است از مینهای خنثی نشده 

 

 

انواع و اقسام مینهای ضد نفر ، 

گروهی و اجتماعی ،

هنوز بوی گوشت و خونهایی که در میدان مین باقی ماند محسوس است 

 باری میدان مین و روزهای گرم جنوب و پرندگان خاکی ،

میدان مین و تابستانهای گرم و خزندگان رنگی 

از صحراهای سوزان عبور کردیم و به شهری گداخته رسیدیم

عده ای رفتند بی هیچ ادعایی 

ایستادند تا آخرین مین

 


درگیرم با تمام خاطراتم 

اگر روزی از کنار یکی از این مین ها عبور کنی  بوی تعفن عطر و ...... تو را بیاد گوشت کباب شده همسنگرت می اندازد .

بویی که هیچ وقت مین های خیابانی استشمام نکردند و نفهمیدند 

ای مینها من به گونه هایم که همیشه اشک آلود است عادت دارم 

داغ دلم را تازه کردید 

در خیابان تشعشع خورشید چون تیری بر دلم نشست و قلم را به حرکت درآورد 

امشب هم باید بروم .

در حوالیمان چاهی است بس صبور 

وقتی سر درون چاه می کنم تشنگی و یاس نابود می شوند 

شرایط برای بهبود سخت است 

دستی نیاز است تا بر سرمان کشیده شود 

کجاست آن دست که بالا رود و گره مشکلاتمان را باز کند؟ 

و باز هم قلم بغض فرورو خورده را فریاد زد .

 


انتظار پشت پنجره...

 

قلم دنیای من است وقتی می توانم به کمک او به دورانی دور باز گردم..

دورانی که غربت بروی آن سایه افکنده است

به کمک قلم در کور سوی خاطرات گشتی میزنم

با قلم دنیایم رنگ میگیرد رنگی سرخ و غریب   

 خاطراتم رنگ و بوی تازه میگیرند

قلم با واژگانی همچو عشق امید هستی و زندگی به سراغم می آید

اما با واژگانی همچو حسرت و افسوس در گیر می شوند .

قلم مرا به یاد آنان که حس پرواز را هیچ وقت از دست ندادن می اندازد

قلم مرا به نگارش وا میدارد  

می نگارم برای ابدیت ا

بدیتی که جاودانگیش مرحون خون سرخ است  

آنجا که خون سرخ جاری بود عشق جاری شد 

گه گاهی امیدم میشود سنگ فرش جوانیم 

با قلم فریاد میزنم که رفیقانم رهایم کردند و رفتند

با قلم سوز دل را فریاد میزنم

با قلم به انتظار مینشینم،

انتظار پشت پنجره ،

پنجره ای که در پشت آن دیواری بر بلندای قامت سرو قامتان کشیده شده است  

گاهی قلمم رنگ میگیرد و گاهی بی رنگ میشود  

گاهی رنگ میبازد و گاه رنگارنگ میشود 

وقتی که خطوط پیشانیم را در پشت موهای سپیدم مخفی میکنم قلم به دادم میرسد و یاد جوانی را تازه میکند 

قلم تمام دنیای من است  

با قلم تجربه سالها حسرت را با یک لبخند محو میکنم 

اینک قلمم را دنیایی میسازم برای جاودانه ماندن راد مردان و انسانهایی که مردانگی را چاشنی عشق کردن.

مردان مردی که با فدا کردن جان خود آسایش و امنیت را به همنوعان و هموطنان خود هدیه دادن 

مردانی که همنچو سرو ایستاده به دیدار معشو.ق خود رفتند . مردانی که ...

 


 


سجده عشق...

 

هوای دلم ابریست ، شاید منتظر رعدیست تا ببارد 

 هر وقت ابرهای سیاه بر دلم سایه می افکنند هوای دلم بارانی می شود 

چشمهایم هماهنگ و یکنواخت باران زا میشوند گویا در رد اشکهایم کلماتی نقش میبندد

در نمناکی گونه هایم واژه ها نهفته اند این اشکها و این قطرات لحظه های عاشقیم را نجوا می کنند

با فرود هر اشک سمفونی غربت و حسرت به صدا در میاید

باری لحظه های عاشقیم وقتی بارانی می شوند که هوای دلم ابریست

این اشکها بی دلیل جاری نمی شوند شاید می دانند که دل تحمل حسرت و غربت را ندارد 

بعضی شبها که باران اشک بی قراریم شدت می گیرید هیچ چیز آرامم نمیکند جز یاد یاران 

وقتی که به دیدگان مشتاق و آسمانیشان می نگرم آرام میگیرم

حسرت در دلم جا خوش کرده 

خدا کند که این آرامش دوام داشته باشد 

این حس امشب بیشتر عاشقم کرد 

سراغ لحظه ها میروم

لحظه های پر التهاب و سراسر هیجان 

لحظه هایی که میشد بشود اما نشد

امشب  می بارم قطره قطره جان می دهم .

اینک ای یاران سفر کرده با زیباترین عاشقانه ها صدایم کنید

امشب با حسی غریب صدایتان کردم

 گه گاهی به سراغ لحظه های با شما بودن می روم

عطر نفسهایتان به مشام میرسد

اما دستم به چشمانتان نمیرسد 

ای عاشقان در سجده عشق شما پیروز شدید و ما ........

 


 


از کربلای شلمچه تا کربلای عراق .

 

 

خیلی امام حسین(ع) رو دوست داشت . عشقش نفسش ذکرش همیشه آقا سید الشهدا (ع) بود . حتی سربندش سر بند یا حسین (ع) بود همیشه یه زیارت عاشورای تو جیبی داشت که وقتی ورقش میزدی از توی صفحات اون رد اشکهاش پیدا بود . زیارت عاشوراش عطر خاصی داشت . تو شلمچه که بودیم اکثرا رو به غرب میکرد و میگفت فلانی میدونی اینجا چقدر به کربلا نزدیکه؟ . آرزوش بود که بره کربلا. همیشه میگفت باید راه کربلا رو ما باز کنیم و اولین نفرات باشیم که برای زیارت میریم . . وقتی خمپاره 120 خود زمین و همه جا دود بود و خاک و خون و آتیش . دیدم به پشت افتاده زمین و داره زیر لب زمزمه میکنه . سرشو گذاشتم رو زانوم . با کف دست پشت سرشو گرفتم کمی بالا آوردم . داشت زیر لب یه چیزی میگفت . گوشمو نزدیک دهانش بردم که اگه وصیتی داره بهم بگه . دیدم داره زیر لب میگه السلام علیک یا ابا عبدالله .. سالها گذشت جنگ تموم شد وقتی برای اولین بار ضریح مقدس آقا رو تو بغلم گرفتم وقتی سینه مو چسبوندم به ضریح و پنجه هامو قفل کردم . سرمو بالا گرفتم زیر قبه آقا اونجایی که گفتن دعا مستجاب میشه اشک ریزان داشتم زمزمه میکردم اللهم عجل لولیک الفرج . که یه دفعه یادش افتادم . چقدر دوست داشت کربلا بیاد . چقدر عاشق امام حسین (ع) بود. بغضم ترکید یادش افتادم . زیارت دنیوی کربلا بدلش موند و آرزو بدل از این دنیا رفت . اما اما یه دفعه بهش حسودیم شد . من که الان بهترین و شیرینترین لحظات عمرمه من که به آرزوم رسیدم و دارم با سید الشهدا (ع) عشق بازی میکنم . منکه انگار دارم خواب میبینم و دوست ندارم حالا حالاها از خواب بیدار بشم . اینقدر دارم صفا میکنم . پس خوشا بحال و سعادت اونکه الان مهمان ابا عبدالله (ع) هست و در کنار ایشان داره این حالت منو میبینه . پس ببینین اون چقدر صفا میکنه . اگه حسرت زیارت دنیوی کربلا به دلش موند . عوضش الان مهمان آقاست . شهیدی که عشقش نفسش آرزوش کربلای حسین (ع) بود الان مهمان سفره آقاست .  

 


 


کجاست یادگار ...

دلم تنگ است تنگ.

چگونه میتوان دلتنگی را توصیف کرد .

دلم تنگ پارچه ای سفید است .با چهار خانه های سیاه .

سجاده عشقم کجاست؟

سایبان غیلوله ام کجاست؟

سفره دلم کجاست؟ 

کجاست آن شال گردن رزمنده ای که بعد از عملیات خونی بود و صاحبش شهید؟

کجاست حامل شمیم هزاران بوی بهشتی؟ 

کجاست تا عطر یاس ساقی را استشمام کنم؟ 

کجاست تا اشک هایم را نثار تار و پودش کنم؟ 

کجاست چفیه؟

کجاست یادگار لاله ها؟

کجاست آن همدم و همراه همیشگی؟

کجاست نوازش گر صورت آفتاب سوخته؟

کجاست مونس اشکهای نیمه شب؟

کجاست ان شاهد ایثار .

کجاست آن شاهد ذکر یا مولی؟

کجاست آن همدم  عبد نیم خیز در خاکریز؟

کجاست آن یار وفادار شبهای سجود؟

کجاست آن ستار پیشانیهای به خاک چسبیده؟

کجایی تا بوی خاک و اشک جنوب را از تار و پود تو استشمام کنم. .

چفیه ام کجاست؟ 

 


 


زندان دنیا ...


در خلوت خویش دوباره کتاب خاطرات را باز کردم

خدایا تا به کی طاقت تکرار دارم؟

با دل خود میسازم چرا که لحظه های غم مرا بسیار است

به نگاهی محتاجم به نیم نگاهی  حتی .

به دستانی نیاز دارم تا گره کور مرا باز بگشاید .

امشب خلوتی میخواهم 

خلوتی دور ز دنیای فراموش کنندگان 

من به وفا شک دارم !

باز تنها شدم تنها با غربت و غم بسیار غم مرور خاطرات  .

میشود با سکوت فراموش کرد؟

چه کنم دل من طاقت دنیا را ندارد؟

از چهره من میشود عمق پریشانی را دید /

می شود ساده گریه کرد 

سالهاست که از غم و گریه فرومیریزم.

لحظه هایی که بیادتان هستم  مراکافیست .

یاد یاران سفر کرده 

یاد خاطرات تلخ و شیرین عذابم میدهد 

و این واقعیتیست که محبوس در دنیا شده ام 

من اینگونه با خاطرات خود میسازم .

 


 


دشت لاله ها...

 


اگر با دقت به اطراف خود نگاهی کنیم می توانیم تمام زیبایی های دنیا را ببینیم، حس کنیم، حتی درک کنیم وقتی به دشت پر از لاله بنگریم تازه می شود فهمید که شاید بهشت هم روی زمین باشد . نسیمی که از این لاله زار می وزد به چهره ما شادی می بخشد آیا کسانی هستند که به احساسات پاک لاله ها جواب بدهند؟ چگونه می شود حریم این لاله زار را شناخت؟ چگونه می توان شکر این نعمت ها را بجا آورد . وقتی باد می وزد انگار آوازی زیبا و دلنشین دل ما را غرق در تفکر می کند ..تقدیر این لاله ها چنین بود که ما را به تماشا وادارند دیریست که چشمانم به تماشای این لاله زار خو گرفته است.اما دلم چه بی قرار می کوشد تا از کوچه های رویایی این لاله زار سهمی بدست آورد ....

 


 


 


چشم هایت...

 

 

 

به چشمهایت نگاه می کنم

چشمهای بسته ات.

انگار دنیا را زیباتر می بینی .

یا نه نه زیبایی آن دنیا را میبینی که اینگونه آرام و متبسم نگاه میکنی..

چشمهایت را برای لحظاتی باز کن 

 با من حرف بزن

بدون گفتن حتی یک کلمه .

همینکه نگاه کنی میفهمم..

چشمهایت کمی نگران است

نگران ما؟

نگران حال ما؟

یا نگران آینده ما؟

نگران قلبمان است که غبار زندگی نگیرد؟.

چشمهایت ...

نگاهت 

 عجیب فرق می کند

چشمهای بسته ات برق شادی میزند .

با چشم بسته چه می بینی؟

با چشمان بسته و با این نگاهت مهربانانه تر نگاهمان می کنی ...

خاطراتت را بیاد بیاور

وقتی این چشم ها برایمان نقاشی روزهای روشن را ترسیم میکرد

و آینده مان را با ذوق و شوقی فراوان به رنگ سپید درمیاورد.

چشمهایت موقع نقاشی آینده ما عجیب زیبا بود

انگار میخواستی زیباترین و بهترین حالت ممکن را برایمان نقاشی کنی ..

چشمهای بسته ات چه ساده و مهربان فریاد میزنند

اما حیف ..

حیف که قلب غبار گرفته ما صدای چشمهایت را نمیشنود

چشمهایت ...

چشمهایت از نگرانی آینده امان خیس از مروارید های غلطان بود..

مروارید ها میغلطند و

و خدا نکند روزی از بی تفاوتی ما برنجند.

امشب دلم میخواست این را برای چشمهایت بنویسم

امروز مادری را دیدم

مادری که چشمهایش برای دیدن چشمهای شما خیس خیس بود

زانوانش می لرزید

قلبش میتپید

دوست دارم زمانی را ببینم که مادری برای دیدن چشمهایت مرواریدها را با انگشتانش کناری بزند

 

و چشمهای زیبایت با نور بهشتی زیباتر جلوه کند .

امشب التماست را میکنم .

تمنا میکنم که چشمهایت را بروی این دنیا دیگر باز نکن .

اینجا خبری نیست .

همه همانند . 

همه چیز درحال گذر است .

و فرصت جبران نیست ..

 



 


شبنم شهدا...

 

و باز هم شب و دلگیری و دلتنگی ..

امشب دلم گرفته تر از همیشه می ماند .

امروز تمام شهر را گشتم  جای خالی یاران عذابم می داد

گلدسته های مسجدمان هنوز چشم براهند .

شاید منتظر شبنمی هستند تا بروی آنها بنشیند .

تا با تمام وجود شهدا را

صمیمیت شهدا را 

و وجود آنها را زمزمه کنند.

خاطرات شبهای عملیات برایم زنده می شوند .

چه شبهایی .

چه شبهایی گذشت و ما ....

چه شبهایی با خدا گذشت...

لحظه خداحافظی با یاران  گریه و خنده باهم گوشه چشمانمان را نمناک می کرد ..

اشک گوشه چشمان شهدا همانند شبنم ،بروی گلدسته های مسجد غلطید .

گلدسته ها بعد از شهدا بوی غربت گرفته اند

نا خود آگاه صدایی بر لبانم جاری میشود . ....

کجایید ای شهیدان خدایی ....پرنده تر ز مرغان هوایی....