سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

بوی خون و خاک و اشک

  در جاده های تنهایی به دنبال نشانی از تو می گردم . 

 در بیابانهای خالی از سکنه بدنبال ردی از تو می گردم .

نگاهت انگار منتظر است 

 منتظر خبری یا منتظر نشانی

این انتظاز همانند لبخندیست که در بدرقه مسافرت می زدی 

این بیابان با انتظار تو جان می گیرد شاید آنجاست ...

عزیزترین کست

گاهی براحتی لبخندی شیرین بر لبانت جاری می کنی و گاهی نا امیدی و انتظار چهره ات را مضطرب می کند 

اینجا کجاست که قلبها را می شکند .

اینجا کجاست که چشمها را نمناک میکند 

اینجا کجاست که بغض ها را رها میکند 

 اینجا غمبارترین صحنه انتظار است 

انتظار مادری برای یافتن خبری از فرزند ا

ینجا نشانه های از کوچ پرستو های عاشق یافت می شود .

اینجا محل اوج است .

 


محل خلق زیباترین صحنه های عالم .

صحنه وصال صحنه رسیدن عاشق به معشوق .  

 به تو که نزدیک میشوم صدای هق هق امانم را می برد

بارانی میشوم .

با هر آه تو گریه های من هم هویدا میشوند .

واژه های نمناکت بیابان را نمناک کرد .

سالها پیش در این بیابان بوی خون بود و خاک

اما اکنون فقط بوی اشک و خاک 

بوی انتظار و بغض .

بوی امید .

بوی گریه و بوی غم .

هنوز هم انتظار  

انتظاری که بیابان را خسته کرده .

 



خون و عرق ...

 

خاک جبهه را باید از مردانش شناخت  مردان مرد .

آن خاک فقط  قطعه ای از زمیبن است  مانند دیگر جاها و مانند دیگر خاکها 

آنچه این خاک را از دیگر خاکها جدا می کند خون و عرق مردانیست که بروی آن خاکها ریخته شده است 

آن خاکها معطر به رایحه بهشتی خون و عرق شهدا و رزمندگان است .

خاک میهن خود بخود عزیز است اما زمانی مقدس می شود که بابت آن خون داده باشیم

در وجب به وجب خاک شلمچه خونهای عزیزان و فرزندان این مرز و بوم ریخته شده است 

شلمچه کربلای ایران نام گرفت نه بخاطر خاکش .

بلکه بخاطر اکسیری که بروی آن ریخته شد 

خون و عرق شلمچه را جاودانه کرد 

ماندگار کرد 

شلمچه خودبخود شلمچه بود بی هیچ ادعایی .

اما زمانی که از مادران و پدران و فرزندان شهید یادگاری گرفت شلمچه شد و جاودان ماند

 


 


باید غزل خواند ...

 

کلماتم خیس شده اند شاید باران می بارد

این باران به یاد یاران می بارد

پشت پنجره انتظار می نشینم به امید وصال.

امروز گریه ، باران دلتنگیم بود 

 در بستری از سراب به امید آب میگریم.

رد باران رد یاران .

 


وقتی باران اشک از دیدگانم سرازیر میشود تازه می فهمم که دلتنگی برای چه بود.

و اینک آسمان دلم بارانیست همچو آسمان خدا .

امروز دلم سخت هوای یاران کرده

امروز بوی گلهای بهشتی بیشتر از همیشه به مشام می رسد . 

 باید رفت باید زیر باران رفت 

 باید غزل خواند

باید شعر گفت 

باید برای عزیزان خفته آواز خواند

آوازی دلنشن . 

امروز یادمان باشد کا ناز گلها را بکشیم .

گلهایی که سالها پیش پرپر شدند .

گلهایی که در گلستان شهدا آرمیده اند .

بگذارید باران ببارد تا مزار یاران طراوت بگیرد .

بگزارید طراوت گلهای بهاری زیر باران اشک ماندگار باشد ...

 

 


 


عبور از مرحله چهارم جنگ...

    نظر

 

در راه پیروزی انقلاب شهدای فراوانی دادیم .مردم با دست خالی به جنگ دست نشانده امریکا  رفتند به جنگ بی کفایتی  به جنگ جهل و به جنگ اسلامی منحرف  . انقلاب پیروزشد . صدقه سر خون شهدا پیروزی را جشن گرفتیم . رهایی از زیر یوق بندگی بیگانگان . خون شهدا ثمر داد .با ناملایمان و سختی ها مبارزه کردیم .. و جنگ شد ..جنگی نابرابر.. یکطرف تمامی دنیا با تمام تجهیزات   و ارتشی تا بن دندان مسلح .. و طرف دیگر نهالی به نام انقلاب اسلامی ایران ..هنوز مسئولین  سرگرم پاکسازی ارتش و نظام بودند که رهبری عالم  توانا و دانا دستور تشکیل ارتشی داد که چشم جهانیان را خیره به این ارتش و قوا کرد. . ارتشی که بزرگترین تئو رسینهای دنیا انگشت به دهان ماندند .  بسیج یعنی همه ..یعنی تمامی افراد یک جامعه .. در جنگ و در آن سالهای مهم و تاثیر گذار شهدای فراوانی دادیم . اسطوره ها و ستارگانی معرفی شدند که تا قیام قیامت نامشان بر بلندای تاریخ می درخشد خون این شهدا نهال انقلاب را بارور کرد  ..این نهال بعد از جنگ شکوفه داد  و بایست که به ثمر نشیند . دشمنان دیو صفت و ددمنشان تاریخ  باز هم دست از دشمنی و عناد نکشیدند و تهاجمی فرهنگی را شروع کردند ..هدف آنها جوانان بودند . جوانانی که از میان آنها همتها باکریها کریمی ها چراغی ها ووووووو برخواستند . این بار نیز رهبری جامعه  هشدار دادند.. کارهای زیادی انجام شد و با تمام پستی و بلندی این جنگ نیز تمام شد . و باز شهدای زیادی دادیم . شهدای امر به معروف و شهدای نهی از منکر ...  اینک پس از گذر از آن مرحله باز هم کشور مورد تهاجم قرار گرفت . اینبار تهاجم اقتصادی . دشمنان این بار تمام مردم را هدف قرار داده اند . زن و مرد.. پیر و جوان ..کودک و بیمار و نیازمند . اینک بازهم مردم کارآزموده و جان بر کف و ولایی گوش بفرمان ولایت منتظر حضور در جبهه ای دیگر هستند . سلاح این جنگ بصیرت و گوش بفرمانی و قناعت هست .تمام هراس و دلنگرانی دشمنان این بود که اگر این نهال تبدیل به درختی تنومند شود هیچ تبری بر ان کارساز نیست . واینک که تمام امیدها و آرزو های دشمنان به یاس تبدیل شده است بیایید دست در دست همدیگر این مرحله را نیز با پیروزی پشت سر نهیم  این انقلاب بر گرفته از فرهنگ عاشورا است . و قاموس ما شهادت..شهادت جزء جدا ناپذیری از انقلاب  است . ما به امید شهادت زنده ایم و به امید شهادت زندگی میکنیم . .ای دیو صفتان  ما منتظر جنگی دیگریم  جنگی که  به امید ظهور ما را زنده نگهداشته است .  اللهم عجل لولیک الفرج .

 


 


شبگردم...

   می خوانم ...

شبگردم ..

کمی باقیست از شب .. 

شب موجهایش را به ساحل قلبم کوبید ..

قلبم سوسوی فانوسی است که منتظر است .

منتظری کهنه کار.

ای شب

ای شب سیاه و تیره مگر نمی بینی که بارها تسبیح دلم را به انتها رساندم

و باز دوباره ..

هان ای یاران در دل شب فریاد سکوتم را می شنوید؟

فصل فصل خشک سالیست

فصل بی برگی و انتظار و برهوت  .

به مانند دل من نیست هنوز

سوسویی از پنچره انتظار می بینم

شب را به امید نور سپری می کنم 

شاید

شاید فردایی عمیقتر و بزرگتر فرا رسید

 



یاد شبهای جبهه...

 

یاد شبهای جبهه ..

یاد بیابانهای جنوب که در شامگاهان عطر و بوی خاصی می گرفت..

یاد شبهای جمعه و دعاهای کمیل ..

یاد آنهایی که جبهه را آسمانی کردند ..

یاد آن هوای شرجی و معطر.. 

یاد سادگی یاد دلدادگی  ...

 یاد آنان که شهادت را قدر دانستند ...

همانهایی که در شبهای نورانی بار سفر بستند ...

یاد آنان که بدیدار معشوق شتافتند ...

همان پرندگان عاشق که دنیا برایشان همانند قفسی تنگ و تاریک بود ...

همانها که چهره و سیمای نورانیشان دنیایشان را ترسیم میکرد ...

همانان که آغوش رب العالمین برویشان باز شد ...

و مایی که مانده ایم و تا قیامت ناله سر می دهیم و حسرت می کشیم ......

 


 


از تو می نویسم

امروز از تو می نویسم  از تو که پاکترین و زیباترین نغمه الهی بودی 

تو که وجودت  و حتی رفتنت  سرشارترین و سر سبزترین نعمت خدا بود 

امروز باز هم دلم گرفت و به تو پناه آوردم  سنگ صبور من 

تمام لحظاتی که خدا شاهد و ناظر اعمالم هست  و تو نیز 

هر چه غم و اندوه در این عالم خاکی دارم  با کلماتی از همین نقطه خاکی  به عرش عرضه میدارم .

گاهی نجوا میکنم و گاهی فریاد میزنم 

صدای قلب خویش را می شنوم 

 درد را در دل قلبم حس میکنم 

کاش قلبم احساسم را درک کند 

کاش عشق آنگونه که بود حسش میکردم 

اینک غمگینم 

ای عشق ،

بی رحم مباش 

با دل من و با احساسم بازی نکن 

در زیر آوار خاطراتم، عشق مدفون شد  

آن عشق مرا امیدوار کرد اما یاریم نکرد 

ای عشق یادت هست که  پیمان وفاداری بستیم؟

اما من به بی راهه رفتم ؟

زمانی آمد و عشق با من حرف زد  اما دل ترسید و دل به دریا نزد

زمانی دل به دریا زد که دریا طوفانی بود 

نه ساحلی نه کشتی نجاتی   و نه دل خوشی 

ای دل من ،ای دل غمدیده من  غصه نخور 

به امید دریایی آرام و ساحلی نزدیک  بخوان 

بخوان که خداوند خود گفته که ادعونی استجب لکم  .

پ ن : هوای دلم ابریبست شاید منتظر رعدیست تا ببارد



غروب دلگیر

غروب است ..


غروبی تنگ و دلگیر...


در پی سنگ صبور و همدرد حتی به کور سوی شمعی هم قانع ام ...


امروز کمی خوانده ام ..


کمی یاد عزیزان رفته را زنده کردم...


چگونه دلتنگی خود را پنهان کنم؟ 


هوای دلم ابریست شاید منتظر رعدیست تا ببارد...


من حسرت راه نرفته را میخورم...


شاید این راه و این قدمها کج برداشته شده بود که جا ماندم...


می خواهم گریه کنم اما اشکهایم در دسترس نیست...


میخوام بنالم ...


میخواهم سر بر سنگ بگزارم...


باید رفت دلتنگی یاران جز نزد یاران برطرف نمیشود...


باید چشمها را شست..


باید دلها را سیقل داد...


باید اندوه را نزد غمخواران برد...


آمدم ای مهمان نوازان بی مدعا...


آمدم تا لختی در کنار شما عقده دل وا کنم...


آمدم ای یاران سفر کرده ...


آمدم تا دلتنگیهای خود را با شما تقسیم کنم...


آمدم تا از درد جانکاه خود کمی بکاهم...


نمیدانم شاید دریای بی کران شما جایی برای اشکهای من نداشته باشد..


پ ن دلم تنگ شهیدان است امشب.



کلبه سنگر خاکریز

کاش در کلبه محقر خود می ماندم تا شعرهای عاشقانه بگویم   


هرجا رفتم هرجا قدم نهادم باز به خود برگشتم 


نمی دانم تا بحال تجربه کرده اید یا نه؟ 


وقتی که تنهایی به سراغتان می آید دوست دارید تا اوج خواستن پر بکشید. 


کاش تنها بودم در کلبه حقیرانه و شاعرانه 


کاش شعر می سرودم  


کاش برگه های سفیدی باقی نمی ماند  


کاش در آن کلبه سبز و خرم عاشقانه هایم را می سرودم   


کاش احساسم را پناه می دادم.


اینک همه چیز را مثل یک احساس بی پایان


جزیره به جزیره 


دریا به دریا  


بیابان به بیابان


بیان می کنم  


چقدر سخت است که حس سرودن داشته باشی و نتوانی در نجوای شبانه بیان کنی  


کاش دوباره با طلوع و غروب خورشید همنوا شوم  


کاش رو به آسمان شده و غربت خویش را فریاد زنم 


خدای من کاش آن زمان تمام نمیشد . 


کاش



چشمانت...

به چشمانت می نگرم  


 تو به دنیا عمیقتر نگاه میکنی 


 هیچ چیز بزرگ و کوچکی بی دلیل  از زیر نگاه تو عبور نمی کند 


چشمهایی که همانند باران بهاری می بارد و زمین را سیراب می کند 


گاهی چشمانت با ما حرف می زند 


نگاه میکنی بدون اینکه کلمه ای بگویی


گاهی اوقات چشمانت نگران است


وقتی خاطراتت را بیاد می آورم  با ذوق و شوق آنها را مرور می کنم 


خدا عجب نقاش ماهریست رفتنت را در زیباترین حالت نقاشی کرد 


چشمانت همیشه مهربان و نمناک بود


چشمانت وقتی که قرآن میخواندی لرزان بر سر سفره دل می نشست   


و اینک قلبی که برای دلنگرانی هایت نتپد ساده و ناسپاس است 


دلم میخواست این را برای مادرت بنویسم 


مادری که چشمانش برای چشمان تو آنقدر خیس ماند تا کم سو شد 


چقدر دوست دارم که التماست کنم برایم تعریف کنی


لحظاتی را که برای این لحظه به انتظار نشستی 


اما حیف فرصت جبران ندارم 


فقط دلخوش به خاطراتت هستم  


حیف که از چشمانت خجل هستم .


حیف