سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

سوختن و ساختن...

 

با سوختن و ساختن زندگی را سپری می کنم..

تو رفتی و به اوج رسیدی ما ماندیم و با یک دنیا حسرت ..

یک دل پر ز غم...

مثل یک شمع در تاریکی قطره قطره آب میشوم. 

بی آنکه روشنی بخشم...

از حسرت و دلتنگی به نوشتن پناه می برم ...

درد و غم را به آغوش می کشم ...

زخم بغض را به جان می خرم 

اینک تیر خاطرات بر سینه ام نشست 

همراه می شوم با سفیر آن به خاطرات  

 به سنگر به خاکریز .

به نخلستان 

باید مثل تو نخل بود .

استوار و پابرجا ..

و وقتی میروی فقط سرت برود 

اما بدنت استوار باقی بماند تا با دیدنش حسرت سالهای گذشته صد چندان شود .

باید مثل تو بود

نخل  

نخلی بی سر ...

 


 

 


آرزوی مشترک...

 

صدای سفیر گلوله و سوت خمپاره مرا بسمتش کشاند ..

کنترل را برداشتم و ولوم را زیاد کردم .

انگار سالهاست که منتظر این صداها بودم ..

آرام آرام به سراغ قفسه های خاک گرفته ذهنم رفتم ...

وقتی خمپاره به زمین خورد چه با اشتیاق دستم را در دستش گرفت 

گرمی نگاه  و گرمی دستانش مثل همیشه دلفریب بود 

 نخلها هنوز صبورانه ایستاده بودند ...

نخل بی سر گواه بی گناهی او بود .

دستانش سرد شد

چشمهای مهربانش به آرامی بسته شد .

آنجا بود که راهش را جدا کرد و رفت .

در یک غروب سرخ 

شانه هایم میلرزید و اشکهایم جاری بود 

او رفت به دیار باقی

و من ماندم باقی ..

بغض نهان در گلو و فرسنگها فاصله 

ما آرزوی مشترکی داشتیم ...

 


 


دلتنگی های شبانه ...

 

 

 

امشب از تو می نویسم .

می نویسم بر روی گلبرگهای گل شقایق ..

تمام لحظات آن سالها را بیاد می آورم

می نویسم از رفتنت.

رفتنی که همانند پرواز پرندگان عاشق بود ..

در زیر غرش گلوله های توپ و تانک رفتنت چه زیبا بود 

 جان دادنت چه غریبانه بود ...

شمیم گلهای بهشتی را بیاد می آورم ..

همه جا پر شده بود از گلهای یاس ...

انگار که بیدار شدی .

می نویسم از جدایی 

از جان دادن تو و جانگداختن خویش ..

می نویسم ..

گر چه خورشید آن زمان دیگر طلوع نمی کند اما در کور سوی غروب زندگیم می نویسم .

برای ان سالهای عاشقی ..

آن سالهای مهربانی ..

بروی فلبم از آخرین لحظات رفتنت می نویسم 

تو رفتی و سالهاست که اشکهای غمناک من به دریای پر تلاطم دنیا می ریزد ..

وقتی رفتی آسمان لبریز شد از گلهای شقایق 

 


 و زمین از رفتنت بارها و بارها زانوی غم به بغل گرفت ..

می نویسم از دل

از دل پر خون 

 می نویسم تا مبادا فراموش کنم بی سرو سامانی خویش را ..

می نوسم تا دل از یاد نبرد ان صداقتها را ...

آن عهد و پیمان را

باید قلم را ببوسم که مونس تنهایی من است

مونس دردهای نهفته در قلب تاریک و حسرت کشیده من است .

 

 


شب جدایی...

همه شب مینالم  کارون ...

همه شب دارم غم جانکاهی...

دیدم ناله هایش را ..

گفت از شب جدایی...

امشب میخواهم غزلی بسرایم..

غزلی متناسب با غربتت ...

متناسب با غمهایم...

ولی این کار بسی دشوار است ..چون سرودن غزل عاشق میطلبد..

من سالها در کنار کارون بودم اما ترانه ای نسراییدم...

کارون این خاصیت را داشت که خود سراینده بود..

خود غزل میگفت و خود موسیقی را میشناخت...

 من و کارون عهدی بستیم...

 او غزل بگوید و من شکوه از جدایی....

او قصه راهیان بگوید و من غصه راهیان ....

او از شبهای مهتابی بگوید و من از شبهای بارانی...

نباید از کارون قدرت شاعرانه گیش را گرفت ..

باید پیروی از آهنگ کارون کرد....

ای کارون ای رود رازدار...

در خزان عشق دیدی که رسوا شد دلم؟...

 کارون دارم نوای جانکاهی ..

نوای نی ...

همه شب نالم چونان گمگشته ..

کارون بخاطر داری شبهای غربتت را؟...

شبهایی که نوای نی برای نی نوا سرمیدادیم؟...

آخ کارون کجایند مونس شبهای مهتابیت؟

 کجایند همجواران موجهای بارانیت؟.

کارون کاش میشد باز میگشتیم..

کاش میشد در ساحل دلربایت قدم میزدیم...

کاش میشد از گلستانت غنچه ای کوچک میچیدیم...

کارون امشب زیباترین ورق دفتر شعرم را به تو سپردم ..

کارون این تو و این دلتنگیهایت.

 



فصل عشق...

 

به دوران کودکیم باز میگردم ..

به زمانی که با شوق و اشتیاق فراوان همراه پدر و مادر در خیابانها و در دستجات عزاداری شرکت می کردم ..

سید الشهدا(ع) در زندگی من حضور دارد 

عشق او در تار و پودم ریشه دوانده

عشق او در قلبم جا خوش کرده 

 انگار گم شده ایم دارم ..

محرم داغ این گمشده را تازه میکند 

زخمی قدیمی در دلم قابل انکار نیست .

ماتم سراسر وجودم را فرا میگیرد

در پرونده ام به دنبال صفحه عاشورا بگردید ..

فصل عشق ...

صفحه عاشورا ...

خط حسین (ع)

 


 


عاشقانه ...

 

اگر بخواهیم از روابط خوب بین خواهر و برادر و عشق و عاطفه  سخن به میان بیاوریم  گاهی از اقا علی ابن موسی الرضا(ع) و خواهر بزرگوارش حضرت فاطمه معصومه(س) مثال میزنیم خواهری که به عشق دیدار رخسار نازنین برادرش راه طویل و سخت و طاقت فرسای مدینه تا مرو را در پیش گرفت

( عشق تو میکشاندم شهر به شهر و کوی به کوی).

اما خواست خداوند اینگونه بود که خواهر در شهر مقدس قم به دیدار معبود و معشوق اصلی بشتابد . و خواست الهی این بود که برادر را نبیند . حال که از عشق و علاقه سخن به میان آمد از برادر و خواهری میگویم که وقتی خواهر ازدواج کرد روزی برادر را گریان و ناراحت دیدند . سبب را جویا شدند و برادر گفته بود که دو سه روزی هست که خواهرم را ندیده ام به پیش آن بانوی مکرمه رفتند ایشان را هم گریان و پریشان حال دیدند . جویا شدند . گفتند که من دو سه روز است که برادر را ندیده ام .ما این عشق و علاقه را از این بزرگواران به یادگار داریم .ما همین عشق و علاقه را در امتداد راه حسین و صبر زینب داریم .نغمه خوانی و مرثیه سرایی می کنیم..ای عاشقان . میدانید جدایی این برادر و خواهر چه سخت است؟آنان که دو روز طاقت دوری یکدیگر را نداشتند؟ آری حسین برای احیای دین جدش رفت و زینب برای پاسداشت دین جدش ماند .چه سخت است دیدن روی برادر آن زمان که در گودال قتلگاه بدن پاره پاره  را در آغوش کشید . و چه گذشت بر زینب عصر عاشورا.

السلام علیک یا زینب صبور .

 

 


دل و آن احساس...

 

کسی حواسش به من نیست سر بر دیوار گذاشته مات و مبهوت به زمین می نگرم ..

گاهی می نشینم سر بر زانو مات و مبهوت بغضهای چندین ساله ام میشکند ....

در میان انبوهی از حسرت و غبطه فراموش میشوم ..

دلم مغموم شده ...

دلی که به وسعت تمام دلهای شکسته و حسرت خورده می ماند ....

دلم غمین است همانند عزیز از دست داده گان... 

 دلی مملو از حسرت و ماتم دارم ....

نمی دانم چطور می شود آینده ...

آیا چیزی تغییر می کند؟....

در دلم تنها یک احساس نیست بلکه مملو از آتش حسرت است .

در دلم احساس دیگری هم هست که جدا کردن انها هر کدام به تنهایی برای ویرانیم کافیست...

این احساس سنگین را شاید سالها پیش وقتی یارانی را از دست دام درک کردم 

ولی اینک سنگین تر شده

و دل من را یارای تحمل نیست .

آن احساس ،

احساس جسم و تن بود اما......

زمانی که حسرت و ماتم در دلم جا باز کردند دیگر توانم را بریدند ..

 

 


سوخته دلان را جز از بازار پر از آتش عشق نتوان خرید ......

 


نامه عاشقانه...

  سکانس اول...

تازه ازدواج کرده بود لباسهای خاکی رو به تن کرد و چفیه به گردن داشت پوتینها رو میپوشید که همسر جوانش همون قرآن توی سفره عقد رو آورد تا از زیر قرآن ردش کنه . قرآنو بوسید و از زیرش رفت چند قدم نرفته بود که برگشت و در گوش همسرش گفت برات یه امانتی کوچیک لای قرآن گذاشتم . ..چند روز بعد همسر جوان همراه با بارش اشک امانتی رو از توی قرآن برداشت و شروع به خوندن کرد . بعد یه متن عاشقانه کوچک نوشته بود که دارم میرم تا مثل آقا سید الشهدا(ع) شهید بشم ..

 

سکانس دوم ....

بعد عملیات بچه ها جنازه شهیدی رو آوردن عقب ه سر نداشت . ترکش سرشو جدا کرده بود وقتی اونو توی وانت گذاشتن یکی از بچه ها دید قمقمش پر از آبه . ورداشت و هر کدومشون یک جرعه خوردن و با ذکر سلام بر حسین تشنه لب اشک ریختن ...

 

سکانس سوم ....

وقتی خانواده شهید رو آوردن تا با فرزندشون وداع کنن . همسر شهید اصرار داشت که در تابوتوباز کنن تا اونو ببینه . امتناع کردن ولی اصرار کرد همینکه در تابتو باز کردن همسر شهید از تو کیفش یه نامه دراورد و بلند خواند . اینجانب شهید

 

................ مثل امام حسین( ع) و با لب تشنه شهید میشم . همسرم . دیدار در بهشت ..السلام علیک یاابا عبدالله

 


 



محرمهای جبهه

 

این روزها بیشتر از پیش صدای زنگ شتران کاروانی بگوش می رسد .

شترانی که  بزودی بدون جهاز مسافرانی دارد 

سلام بر حسین (ع)

سلام بر زینب (س) ...

تاریخ عاشورا و جبهه ها در هم آمیخته  ..

جهانیان بدانند دفاع مقدس بر گرفته از فرهنگ عاشوراست .

معبر جبهه ها در عاشورا باز شد 

فقط با خون می توان از سنگرهای مستحکم و تله های خورشیدی و سیم خاردارهای میدان مین عبور کرد .

اگر با کشته شدن من دین جدم پا بر جا خواهد ماند پس ای شمشیرها مرا قطعه قطعه کنید ..امام حسین (ع)

عبور از موانع مستحکم دشمن به این روحیه احتیاج داشت 

این روحیه شهادت طلبی  برگرفته از فرهنگ عاشوراست

اسلام با عاشورا معنا می گیرد 

یادش بخیر ...

شور حسین است چه ها می کند  ... نام حسین درد دوا می کند .

 


 


از یک تا ده هزار

 

بشمار 1 ...حالا تا 10000 فاصله زیاد است

سرمای اروند غواصان جوان .

 


بشمار 1 حالا تا 10000 فاصله زیاد است 

گلوله ای سینه رزمنده ای را شکافت ...

بشمار 1 حالا تا 10000 فاصله زیاد است   

نوک تیز تله خورشیدی به پهلوی رزمنده ای فرو رفت ..

بشمار 1 حالا تا 10000 فاصله زیاد است

آب خونی شد   ..

سرخ شد ..

بشمار 1 حالا تا 10000 فاصله زیاد است

لازم نیست در مزار شهدا یا آرامستان بدنبال شهدا باشید .....

اروند خود گلزار شهداست 

بشمار 1 حالا تا 10000 فاصله زیاد است 

هنوز در رملهای داغ فکه پیکر جوانانی آرمیده که مادرانشان آنقدر چشم انتظاری کشیدند تا مردند

بشمار 1 حالا تا 10000 فاصله زیاد است

 


آنها چقدر دوست داشتند که برای یک بار هم که شده به فکه یا چزابه یا شلمچه یا ام الرصاص بروند ..

تا محل بخون غلطیدن فرزندشان را ببیند .

بشما 1 حالا تا ........................