سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

افلاکیان ...

چه شبهایی بود..

شبهایی که در برابر عظمت آسمانیان و از تبار افلاکیان چیزی جز تحسین نمی شد گفت...

شبهایی که صدای ربنا ربنای آنان از فرش به عرش میرسید

ولی ندای لبیک را فقط و. فقط خودشان میشنیدند..

آنان ربنا لا تزغ قلوبنا می گفتند.و ربنا اننا سمعنا....

آری آنان به حقیقت نشانه های ایمان و اخلاص و تقوا بودند.ا

ینکه همه توجه و مخاطب ما جاماندگان می باشند.

جامانده ای که هنوز عطش دانستن و رفتن دارد..

باری ما شب زده بودیم

اما امشب درمانده ایم.

ما به آب زدیم که سیراب شویم اما دریغ از اینکه باید شنا آموخت تا دل به دریای کبریایی زد...ا

فسوس که ما دریا را در تنگ دنیا محصور کرده بودیم..

بیا جامانده بیا دل آرام کن ...

دل محکم دار که تو آیات فراوان دیده ای و آثار فراوان داشته ای..

دل محکم دار که الله رحیم است و کریم است رحمان...

دل قوی دار که ما نادیده شاهدانیم.

دل قوی دار که ما نا آشنا وارثانیم.

اما من میگویم که ما ناشنیده مستمعانیم...

بگذار وقتی خاطرات تداعی میکنند.صبوری کرده و به امید نیم نگاهی نه نه ذره نگاهی باشیم..

بیا جامانده

بیا ربنا بخوانیم.

ربنا از عشق وجود ربنا با سوز دل ربنا به شیدایی....

شاید سحرگاهی بیاید که ما نیز ذره ای از آن همه معنویات را بچشیم..

بیا تا حواسمان باشد که این خونها که ریخته شده.مفت و ارزان بدست نیامد که الان سهل و آسان از دست بدهیم...

جامانده می دانم که زیبا می سوزی

چونان شمع در اتاقی تاریک و محصور....

 


 



مکتبی تنگ و تاریک ...

 

تاریکی شب ...

من بودم و سنگر و یک آسمان پر از ستاره ...

سنگر بود و تاریکی و نخلستان ...

گودال کوچکی با چند گونی ..

پر از رمز و راز ...

پر از حرف ...

سنگر جان پناه نبود  روح پناه بود ..

شبها غوغا می شد ....

بوی خاکش ...

تکیه بر گونیها ..

اشکها و راز و نیاز ...

سنگر ماوا  

سنگر کلاس درس 

مکتب  انتظار ..

درون سنگر میشد توشه راه اندوخته کرد ..

سنگر سکوت ...

سکوتی خیس و نمناک ...

پر از عشق ...

سنگر تنهایی عمیق و ژرف ...

سنگر میعادگاه ...

سنگر  و قطرات اشک ....

سنگر محراب ...

سنگر و عمیقترین نگاه ...

سنگر و  بغض چندین ساله ..

.دیگر ان شبها تکرار نمی شود ...

شبهای تنهایی

و شبهای انتظار ......

 


 


شما که نیستید...

 

مسجد محل 

کوچه ها  و خیابانها 

شما که نیستید!!! 

هیچ صفایی ندارد 

عجبا این گروه دست در شناسنامه می برند  تا بزرگتر نشان دهند و جواز حضور بگیرند .

گروه

گروه 

پرواز کردند این قوم

رسید نمی خواهد  

برای عروج پا لازم نیست 

کسی که جان را می دهد بروی اعضاء بدنش قیمت نمیگذارد  

دریغ از پارسال هم دیگر معنا نمی دهد  وقتی ثبت است  بر جریده عالم  دوام ما ..

سربند های یا زهرا    ..

قمقمه ...

پلاک و چفیه هایتان هنوز هم زینت بخش نامه ها  و خانه هامان است ...

رفقایم رفتند  

سرم سنگین بود  ...

دلبستگیهایم بیش...

دل کندن سخت بود 

جان دادن آسان  ..

ما ماندگار شدیم ..

نوشته ها وزن و قافیه و قالب خاصی ندارند 

سبک خاصی هم نیستند 

اما چون شما را در خود جای داده است معنا پیدا میکند ..

دلم تنگ شهیدان است امشب ...

 


 


 


یادگار شبهای دلتنگیم..

 

زمانی که قلبم گنچایش غم را ندارد .

زمانی که نمی توانم اشکهایم را در چشمان همیشه منتظرم نگاه دارم ..

وقتی که بغض های فرو خورده ام  پی در پی میشکنند ..

وقتی حسرت ، بیش از صبر می شود 

وقتی طاقت و تحمل به انتها میرسد .

زمانی است که به تو نیاز پیدا می کنم ..

سری به صندوقچه خاطرات ..

پلاک و چفیه ..

نامه های آن سالها .

چفیه دانه دانه اشکهایم را پاک میکند 

میبویمش 

با ریزش هر اشک غمهایم را بر می دارد ..

تک تک بغضهایم را رها میکنم ..

غصه را بیرون می کنم 

میشکنم ..

درد و رنج را می شکنم..

چفیه .وقتی اشکهایم را پاک می کنی  بجایش سبکی می نشانی  .

خدایا کی خوابهایم تعبیر می شود ..

کی دعاهای متمنایم مستجاب می شود ...

بوی چفیه درد را تسکین می دهد ..

بوی چفیه خاکریز را بیاد می آورد .

شبهای نخلستان را .

چفیه یادگار شبهای دلتنگیم ...

 


 


* صبر تا کی؟...*


در خیالم زندگی میکنم ..

در رویاها...

هر شب به آسمان فکر می کنم..

به آسمانی سبز ..

می نشینم بر کشتی آرزو ..

دستی بر آب ...

می زنم دل به دریا ...

دریای امید ...

می کشم دستی بر موج ...

نمی دانم شاید این امواج..

امواج دنیا ...

این تپش ها ..

تپش های دل ...

نشانه حسرتی ماندگار است ...

می دانم که این دل ...

دل عاشق ..

از آسمان دور است ...

دور ...

شاید این رویای من روزی محقق شود .

شاید ..

کاش با خبر شوم ..

کاش لحظه ای بر دل گذر کند...

زنده ام زنده به عشق . 

 چشمان گریانم سالهاست که منتظر است ..

منتظر است تا معنای عشق را بفهمد ...

شبانگاه اشکهای زیادی ریختم 

یاد یاران  مرهمی است بر زخم دلم ..

طاقت ندارم ...

صبر تا کی؟..

 


 


سکوتی خیس...

 

آرام آرامتر ..

ای مسافر آسمانها گامهایت را آهسته بردار..

کمی آرامتر ..

بگذار از خون سرخت و اشکهای بنده گیت سر تا سر گوچه را چراعانی کنم

آه که نمیدانی وقتنی رفتی چه حسرتی بر دل ماند .

زیستن بعد تو مانند مردن است 

 مردنی که روح و جسم را میفرساید ..

 


آرام آرامتر 

بگذار بدرقه ات کنم 

 بگذار آخرین لحظات را در کنار تو باشم 

 بگذار تا شیرینی آخرین لبخندت جا خوش کند 

ای مسافر آسمانها 

با تو نجوا میکنم .

مگذار که با حسرت بمیرم  

فراق را برنمی تابم 

نمی توانم وداع طوفانی تو را بنگرم 

به باران اشک هایم نگاه کن ..

تو پرواز کردی و من بال و پر خویش ببستم 

برو

برو ای مسافر آسمانها .

تو خون ریختی و من اشک ..

برو ای مسافر آسمانها .

برو

اما کمی آهسته تر .

هوا هوای رفتن است و من هنوز حسرت به دل ..

غبار خستگی هایم گردی کهنه است ..

میدانم صبور باید بود 

اما چه میتوان کرد؟ 

سکوت

سکوت پیشه میکنم .

سکوتی خیس ...

 


 


بازگشت مرغان شکسته بال ...

 

شلمچه آی شلمچه ..

تو امروز هم شاهد بودی..

شاهد بازگشت مرغان مهاجر .

بازگشت پرستوهای بی پر و بال .

.سبکبالان عاشق .

شاهد باش شلمچه 

 گواه باش .

شهادت بده که اینک 61 لاله بی کفن و گلگون کفن خلاصه شده اند در عشق ...

شلمچه تو با خاک گلگونت

خاک سرخت 

 تو با شقایق های عاشقت 

 


راهی بسوی آسمان گشودی .

شلمچه از تو بوی عشق می وزد ..

بوی عاشقی 

 بوی خون سرخ ..

شلمچه تو باند پرواز عشاقی 

 نقطه عروج دلی 

تو صحرا بودی ...

صحرایی خشک و سوزان 

اما اینک دریایی ...

دریایی با عزت که تلاطم اشک و خون خاکت را ماندگار کرد 

تو زیبایی 

تو حدیثی ...

حدیث زیباترین پروازها 

تو معبودگاه عشقی 

تو کوی وصالی 

تو دیوان عشقی...

واژه واژه شعری 

تو قافیه قافیه عشقی 

اینک با جوهری از اشک و آه بر ضمیر آگاهت نوشتم .

تو بهاری ...

بهاری پر از گلهای سرخ

تو میزبان 61 پرستوی شکسته بالی ...

مثل همیشه کوله پشتی خاطرات را باز میکنم و بی صبرانه منتظر طلوع ...

طلوع شافیان بی غروب . .

شلمچه ...

 


 


عکس یادگاری ...

 

بسیار نورانی شده بود ..

چهره نورانیش پر نورتر از همیشه بود

جذابیتش همه رو به طرف خودش می کشوند ..

به نخلی تکیه داده بود و رو به آسمان نجوا می کرد ..

انگار روی زمین نبود 

 رها شده بود 

 رها در آسمان 

 رها در اوج پرواز ...

کنارش تکیه بر نخل دادم ..

نمی دانم شاید از حضور من ناراحت شد 

کمی که آرام گرفت مرا پذیرفت ...

نگاهش از آسمان به بیابان رها شد 

اینجا چیکار میکنی؟ 

سکوت جواب من بود ...

گفتم نامرد تک خوری؟..

وصل شدی؟

این انگشت کوچیکه ما رو هم بگیر ..

اشکهای نشسته بر گونه هایش را کمی پاک کرد 

شاید نمیخواست غلطیدن مرواریدها را بروی گونه هایش ببینم ..

گفت ما که قابل نیستیم  

دوباره نگاهش را به بیابان خاک گرفته دوخت 

چفیه دور گردنش را باز کرد 

گفتم زیر لب چه میگفتی؟ 

شهادتین 

نگاهم را به آسمان دوختم .

گفتم این چفیه؟

سیم؟ ..

شب بود صدای تکبیر و تیر بار دشمن با هم به هوا خواست 

 


شعله ها و گلوله های آتشین سربی بطرفمان می آمدند .

آرام چهره اش را به سمت خود برگرداندم ..

همان نگاه همیشگی و همان چشمان اشکبار و لبان متبسم ..

اما این بار آغشته به خون ..

آرام لبانم را روی گونه های نمناک و خونینش گذاشتم ..

عکسی به یادگار گرفتم ..

عکسی که هنوز در طبقه اول آرشیو ذهنم نگهداری میکنم...

 


 


نسلهای بعد ما می آیند...

  ایام در گذر است و عمرمان به سرعت سپری می شود.

نسلهای بعد ما می آیند

نسلهایی که شاهد وقایع جدیدی هستند ..

نسلی که تا حدودی غافل از گذشته..

از گذشته ای نه چندان دور

شاید ندانند دلیر مردان و شیر زنانی در این مرز و بوم بودند که برای حفظ و حراست سرزمین اجدادی و پاسداری از دین اسلام چه زحماتی را متقبل شدند.

شاید ندانند که چگونه با دستی خالی در مقابل تمام کفر ایستادند ..

استقامت کردند .

اینک ما نسل گذشته وظیفه داریم که تاریخ را برای نسل حال و آینده حفظ کنیم 

 باید به آیندگان بگوییم

شاید بتوانیم قطره ای از اقیانوس بی کران ایثار و شهادت و از جان گذشتگی و زحمات آن مردان و زنان بی ادعا را هر چند با نوشتن و دلنوشته به نسلهای جدید و آینده برسانیم ..

درود خدا بر شهدا و بندگان خالصش .

درود خدا بر راد مردان بی ادعا .

درود خدا بر خانواده شهدا

 



هزاران حسرت...

  جاماندم ..

در خاوری دور .

در مشرقی ترین مکان .

در خاوری بی زمان و تاریک..

ماندم تا حسرت بکشم..

ماندم تا در گذرگاه خاطرات حسرت بار و در لبخندهای بی روح برای درد دل از تمام واژه های غریب استفاده کنم ..

تمام جوانیم را

تمام هستیم را در افق جا نهادم...

جوانیم را در زمان غریبی جا گذاشتم ...

زمانی که در تمنای نگاهی روشن بودم ..

گویا هرگز نبود خاطره ای ..

نبود حسرتی...

 


نبود نغمه عاشقانه پرنده مهاجری..

گویا نبود زورقی ..

زورقی که مرا تا ساحل اشتیاق ببرد . 

 زورقی که مرا به سر منزل مقصود برساند..

ماندم تا در بیشه زار این زمانه حسرت بکشم..

شاید ماندم تا در یک شبی در امتداد این افق بی نهایت سرو سامانی بگیرم..

مانده ام .

خسته ام..

.حسد می برم از آن لحظه ای که رفتنت را با کسی تقسیم نکردی 

 سالهاست که هر شب آن لحظه را بیاد می آورم 

 تو بریدی ...

از همه کس ...

از همه چیز...

دردهای زخمت را با لبخندی شیرین به اقیانوسهای ندانسته و نفهمیده من سپردی و رفتی . 

رفتی و من ماندم  

با هزاران حسرت

و آه .