سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

من و او

    نظر

  خیلی وقت بود که ندیده بودمش...آه ببخشید معرفیش نکردم.. خیلی وقت بود که او رو ندیده بودم..

دیشب دوباره اومد و رو بروم نشست..

.او:سلام.

من: علیکم السلام..

او: چه خبر؟ خوبی؟ بچه ها خوبن؟.

.من:خوبیم همگی خوبیم اما ازت ناراحتم..

.او: منو ببخش اگه دیر به دیر سر میزنم.ولی بدون همیشه بیادتونم..

.من:راستی اونجا چکار میکنی خوش میگذره؟.

لبخند زد نزاشت حرفم تموم بشه..

.او: آره اینجا خیلی خوبه همه چی عالیه تو چکار میکنی؟.

.من:هیچی هرجا میرم تو هستی با یاد تو و با خیال تو زندگی میکنم..

او: منو ببخش باید میومدم....

مثل کودکی بیقرار اشک میریختم...

.من: یادته به هم قول داده بودیم که هرجا رفتیم با هم بریم؟.

او: آره یادمه اما اینجا فرق میکنه.

من: چه فرقی میکنه؟..

او: اونجا چشمام اشک داشت اما اینجا چشمام تبسم داره..

من: خوب منم ببر دیگه..

او:باید با جسمت با خدا تکلم داشته باشی.

من: آخه چه جوری میشه توضیح بدی؟

.....همینطور که داشت میرفت زیر لب گفت همونجوری که خدا میخاد زندگی کن..

.او رفت و باز من ماندم و تنهایی و غم...