انتظار برای....
.نمیدانم.سوغاتم برای تو چه باشد.اشک شوق؟تب تند؟یک جمله از سر دلتنگی؟
حرف حساب درون دفترچه بی نام و نشانت که لابلای ورقهایش گلبرگهای یاس و نسترن زانو زده اند.
شبهایی که در سکوت و تاریکی خانه غرق میشوم به تو می اندیشم.و زمزمه های لالایی هنگام خواب را به یاد تو گوش میدهم
و صبحدم در حالی که ذره های کوچک نور از میان پلکهایم صدایم میکنند گویی با طنین صدای تو بیدار میشوم و از جا برمیخیزم.
شاید که امروز چشمهایم به نور وجود تو روشن شود.شاید که تو همراه این کاروان باشی..
شاید روزی من هم منتظر نمانم شاید روزی هم تنها انتظارم شبهای جمعه باشد تا بر سر مزارت بنشینم و مویه کنم.
.اما بعضی اوقات فکر میکنم که تو یکی از این شهدای گمنامی هستی که .بی نام و نشان و بی پلاک در اقصی نقاط آرمیده اند
.سوی چشمانم از انتظار نمنمک کم میشود اما امیدم نه
.هنوز امیدی هست..هنوز منتظرم
.وعده الهی و خوابهای همیشگی استقامت و صبر را توصیه میکنن
.پس بازهم صبر میکنم. چونکه خداوند پاداش صابرین را بسیار بالا قرار داده .
.محمد جواد نوشت: .انتظار برای مقداری استخوان و شاید هم تکه پارچه ای و یا نیم پلاکی...