سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

غریبه ای آشنا....

 

آن روز که خبر شهادتش را آوردند به تعداد انگشتان دست بودند کسانی که او را میشناختن..او را می گویم او که در محله ناشناخته بود و در کوی و برزن ناشناس.او کم پیدا بود...او از پدر و مادری بود که بارها او را بروی دوش خود و به دفعات از کوچه پس کوچه های همین محله عبور داده بودن.او که بارها در آغوش مادر از همین کوچه ها عبور کرده بود و همراه مادر در مجالس عزای سید الشهدا(ع) شرکت کرده بود.آری در همین محله بود که تابوت او را نیز غریبانه بروی دست از کوچه پس کوچه ها عبور دادن..او باز بروی دستها و دوش بود.اما این بار با یک سبد گل یاس و با یک دنیا عشق و عرفان و با یک دنیا افسوس برای کسانی که او را تازه شناخته بودند.آری این همان غریبه است که با عشق حسین(ع) زندگی کرد و در راه او به آسمان پر گشود...او این بار آمده بود که نوید دهنده پیروزی باشد.او آمده بود که سیاهی و زشتی برود.او زیبا بود و چه زیبا پیکرش بروی دستان غریبه ها حمل شد و به آسمان سپرده شد.غریبه ها بخاطر یاس حضور او بر سر و سینه میزدند و در فراقش اشکبار بودند..

محمد جواد نوشت:او ناشناخته بود اما حالا که شناخته شده است چرا ناشناس مانده؟.