بوی بهار می آید.........
آسمان ابریست و دل . نازکتر از گلبرگهای گل شقایق.
با وزش نسیمی پریشان میشود.
جا مانده ام در میان تب تند ثانیه ها .
ثانیه هایی که پر از زمزمه های رفتن بود .
جا ماندم .
کاش می شد رفت .
کاش می شد در تن تشنه رملهای جنوب محو شد .
رملهایی که پر از خاطره است .
کاش می شد رفت به دورترین نقطه به بالاترین نقطه.
خاطرات چه غریبند .
دلم بی تاب است
چشمان همیشه منتظر
شمیم شقایقهای عاشق که می آیدعطر حسرت به ارمغان می آورد.
بوی شیدایی .
بوی دلداگی .
بوی بهار می آید .
عشق در میان خاطرات محو شد .
بوی شقایقها که می آید عطر یک دنیا ایثار و جانفشانی را می آورد .
بوی خون .
بوی باروت .
و بوی لاله های پرپر در هم می آمیزد .
نمیدانم حالم را چگونه تشبیه کنم .
اشک شوق؟
تب تند؟
غم و دلتنگی...
در لابلای برگهای کاهی دفتر خاطراتم گلبرگهایی از لاله و شقایق آرمیده اند.
امشب آخرین خاطرات آخرین روز را در آغوش کشیدم .
چقدر سرد و غمگین بودند .
کدامین سوگند را نخورده بودم؟
کدامین معبر باز شده را نرفتم؟
.