کسی صدایم میزند.....
این شبها با تمام ناتوانیم.
با همه کاستی ام.
نداریم.
خیال ان روزها را دارم.گر چه همه چیز مثل سابق نیست.
در سینه خود غمی دارم.
اصلا همه شعر ها را دیگران بگویند.من فقط با خودم حرف می زنم.
کنار همین حسرتهای خیس خورده .کنار نم نم باران. و خاک باران خورده که شبها عطر دیگری دارد.
با سکوت.
در این شبهای زمستانی سخت تصور می کنم.
می نویسم باقلمم.
زیر آوار خاطرات باز می گردم به روزهای نه چندان دور.
کوله بارم خالیست و سینه مالامال اندوه .
سینه پر است از حسرت. می نویسم با یادتان هر شب.
می نویسم از افق.
از جوانی سالخورده.
.کسی صدایم میزند ..
دارم با خودم حرف میزنم