چمدان خاطرات...
امشب باز هم رد پایم را دنبال کردم
به سرزمینی بازگشتم که گذرگاه عشاق سینه چاک بود
بگذارید به بهترین زمان زندگیم بازگردم
بگذارید بهترین یاران و بهترین راه را دوباره مرور کنم
بگذارید به جاده های جوانی پای نهم
بگذارید با ترنم و نجوای شبانه با یکایک خاطراتم دست بدهم
بگذارید در سکوت خویش بگریم
گاه پرندگان ملکوتی را برفراز قله میبینم و غبطه میخورم
گاه رد پای عشاق را دنبال میکنم
خاطراتم بوی غریبی میدهند بوی بی قراری پاییز
باید بروم باید رد پا را دنبال کنم اما....
برای رسیدن باید عاشق بود عاشق سینه چاک ..
باید سینه را تقدیم کرد
این ردها رد پا نیست رد دل است
امشب باز هم چمدان خاطرات را گشودم
چقدر خاطره ننوشته...
چقدر زیبایی...
امشب باز هم کنار پنجره انتظار خاطرات را مرور کردم .
باز هم با پاهای خسته ولی امیدوار
باز هم با قلبی شکسته دست بدعا برمیدارم شاید شفای دل غمینم پشت پنجره انتظار باشد .