شهید بی سر ...
به او گفتم که شما برو، من هم خودم را میرسانم و با یکی از دوستان به سمت قرارگاه به راه افتادیم. در میان راه منطقه خطرناکی بود که میبایست با احتیاط بیشتری از آنجا عبور میکردیم. به همین دلیل به حالت نیمخیز قرار گرفتیم.
قدری که از رفتن ما گذشت، دیدیم دو جنازه شهید روی زمین افتاده. از لباسهایشان فهمیدیم بسیجیاند. تصمیم گرفتیم پیکر شهدا را به عقب بکشیم. من پای یکی از آنها را گرفتم و کشیدم.
شهیدی که من پای او را کشیدم سر نداشت. وقتی به قرارگاه رسیدیم گفتند هنوز همت نیامده.
سپس به من خبر دادند که از همت خبری نیست قبل از من، شهید محلاتی رسیده بود.
خودم را معرفی کردم. شهید محلاتی به من گفت همت مفقود شده و شما برای شناسایی پیکر برخی شهدا که شناسایی نشدهاند، باید به عقب بروی.
وقتی این را شنیدم یاد همان پیکر بیسری افتادم که در راه با آن برخورد کردم در معراج شهدا بود که با دیدن همان پیکر و نشانیهایی که از همت داشتم فهمیدم آن پیکر بی سر، پیکر چه کسی است ...