تمنای وصال...
دیگر زنده ماندن سودی ندارد
نمیخواهم زنده بمانم
من گدا نیستم من محتاجم
الهی بگو باران ببارد
بگو باران ببارد بر کویر خشک و شوره زده قلبم
خدایا چقدر حسرت؟
چقدر غم؟
الهی منکه لیاقت هیچکدام از نعمتهای تو را نداشتم پس چرا دادی؟
چرا ندادی؟
الهی دوست دارم سوختن را ، سوختن برای تو نه غیر
دوست دارم فدا شوم نه فنا
خدایا رودهای نعمتت را جاری گردان شاید جرعه ای نصیب ما شود
خدایا من غریبم یا یاران؟
مگر نبسته بودم عهد و پیمان؟
خدایا دردهایم را التیام بخش به من صبر عنایت فرما
خدایا تو خود عشق ورزیدن را آموختی
خدایا مقصد این عشق بازی را وصال خودت قرار ده
.پ ن : هوای دلم ابریست شاید منتظر رعدیست تا ببارد ببارد