کوچه خاطراتم...
پروانه ها و پرستوها یکا یک پر کشیدن و ما پرواز نیاموختیم..
در نقش خیال خودم از یاران کشیدم.
درد هجر را استادانه کشیدم..
اما از عشق دست نکشیدم..
آنها راهشان را جدا کردند و ما به کوچه ای بن بست رسیدیم..
پای خود را در بند دنیا کردیم...
چشمانمان خشکید..
یاران رفتند تا زندگی را شروع کنند
و ما ماندیم تا زندگی را ادامه دهیم.
ای دل ای دل غمدیده من با غم یاران چه کنم؟
.باری اینجا کوچه عشاق بود .
کوچه خاطرات .
کوچه ای که انتهای آن بن بست نبود
بلکه محل پرواز مهاجرین بود ..
اینجا کوچه خاطرات عشاق بود عشاقی از جنس نیاز و از جنس پاک ..