پنجره انتظار...
.مرحمی نتوان گذاشت بر زخهای بی شمار من..
عاقبت کمرم خم شد..
تا سر بروی سجده گذاشتم دورو برم پر از هیاهو شد..
گفتند بغضت را بشکن باد با خود میبرد.
آسمان دوباره گرفت و این است شکوه های گه گاه او..
من با کدام دل و با کدام حس عاشق شدم؟
دست چه کسی بسپارم این دل آزرده را؟
در پی کدام معجزه دلم را راضی به صبر کنم؟
انقدر دست روی دست گذاشتم تا غریبه شدم.
هنوز هزاران حرف نگفته دارم و نگاه من به پنجره انتظار خشک شده.. .
ساعت به وقت پنجره اشک و انتظار .سکوت..