سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

مرور خاطراتم...

وقتی که قلمم بر سطور کاغذ می لغزد نا خود آگاه ستونی از خاطرات گذشته را در ذهنم مجسم میکنم...

گاهی خاطراتم گل می دهند و گاهی از مرکز متن به حاشیه می روند..

گاهی تابستانی میشوند و گاهی با یک نسیم کوچک به بادهای پاییزی میروند..

گاهی بهاری می شوند.و شکوفه می دهند.و گاهی این خاطرات زمستانی میشوند و حس و حالم را می گیرند..

می خواهم این خاطرات دور و نزدیک را همچو تصویری دور و نزدیک کنم.

گاهی بر این خاطرات نسیم روح بخش بهاری میوزد و گاه بادهای تند پاییزی...

گاهی گرمای تابستان و گاهی هم برف سفید زمستانی...

می خواهم بنویسم از فصول خاطرات .اما واژگان و کلمات یاری نمی کنند.

شاید چیزی کم دارد ..

شاید غصه ها در پرده دارد.

این غم ها

 این خنده ها

و این خاطرات برای باریدن به رعدی نیاز دارد .

گاهی اوقات بی اختیار گوشه ای کز میکنم.

 زانو در بغل به نقطه ای خیره می شوم .

نمیدانم چه بگویم و چه بنویسم فقط مرور خاطرات هست که آرامم میکند

مرور و امید .

امید و نوید .

پ ن1 : امید به نوید خداوند .خود ذات مقدسش فرموده که الله مع الصابرین.

  پ ن 2 پس صبر میکنم به امید نوید.