قطرات اشک تنهاییم...
اینجا جزیره ایست که دریا هیچ وقت نامه ای به آدرسش پست نکرد..
اینجا جزیره ایست که با هر طلوع و اولین تور پرستویی عاشق را صید میکرد..
اینجا مردان بسیاری به اوج بندگی و دلدادگی رسیدند..
و من بعضی وقتها به آرامی کنارشان می نشستم و دردهای مشترکمان را گریه میکردیم..
اینجا سراغ دریا را باید از گوشه چشمان این مردان گرفت..
من از مردانی میگویم که دریا در برابر چشمانشان قطره اشکی مینمود..
و موج در چشمان این مردان با طلوع صبح به ساحل آرامش می رسید...
یاد شبهایی که قطرات اشک تنهاییم را زنده کرد...
شبهایی که تنهاییم دریا را زنده می کرد...
و من اینک خسته ام ...
خسته تر از همیشه...
امشب زود بخواب می روم تا ابرها بر چشمانم ببارند..
آنقدر ببارند که تنهاییم را معنا کنند...
پ ن 1 : پرواز نمیدانم و پر می خواهم..:
پ ن 2 :ماه شو در آسمان شبم/ موج شو در میان تب و تابم/ یک سوال کوچک/ کی میچکد از چشم ترم؟.