سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

پرواز نظر کرده ها.....

 

  .آر پی جی 7 رو روی شونه اش گذاشت و از پشت خاکریز بلند شد..قبل از اینکه ماشه را بکشد.گفت: امشب شب مهتابه نظر کرده ها پرواز میکنن.آتیش که از دهانه و پشت قبضه زبانه کشید رو زمین نشست و رو به من کرد و گفت: زدم وسط تی 72 صدای انفجار تانک...گرد و خاک...منوهای دشمن....بوی باروت....بوی خرج....و صدای رگبار دوشکای دشمن...دوباره موشکی براش آماده کردم.نسیم خنکی شروع به وزیدن کرد..موهای لختش با نسیم شب به اینطرف و اونطرف میرفتن....نور منورها و نور او منطقه رو روشن کرده بود.دوباره رفت بالای خاکریز و شلیک کرد..ناگهان همه جا خاک بلند شد احساس سوزشی در پام کردم.رفتم طرفش با صورت روی خاکها افتاده بود.برش گردوندم..صورت نورانیش خونی خونی شده بود..لبخند زده بود.دستمو بردم زیر سرش کمی بلندش کنم..پشت سرش مثل پنبه نرم شده بود گودی اونو احساس میکردم...او راست گفته بود که امشب نظر کرده ها پرواز میکنن....