شلمچه ...کربلا...
برای اولین بار بود که میرفتیم مناطق عملیاتی..البته ایشون منکه.......... رسیدیم شلمچه...نشست زمین و مقداری خاک برداشت .خاکها رو از این دستش میریخت تو اون دستش..چندین بار اینکار رو تکرار کرد..گفتم چی کار میکنی؟. گفت میدونستی این خاک با بقیه خاکها فرق داره؟.این خاک متشکل شده از ذره ذره های اجساد و خون شهدامون..این خاک شاهد پرپر شدن جوونای مملکتمون بوده.این خاک رازها داره..این خاک دعا میکرد که گرم نشه تا وقتی رزمنده ای بدون دست از پشت سر روی اون میافتاد نسوزه..این خاک زمانی که بارندگی میشد دوست نداشت که گل آلود بشه تا نکنه رزمنده ای توی گل و لای برای قدم برداشتن سختش بشه..این خاک دوست داشت همیشه نرم باشه تا وقتی خمپاره میخورد روش منفجر نشه تا شاهد تکه تکه شدن رزمنده ای نباشه ..گفت وگفت و گفت ...اون از خاک شلمچه که روز واقعه شو ندیده بود میگفت منم که تو فکر کربلا بودمو روز واقعه..چه تفاهمی همون حسی که اون از زمان جنگ داشت من از روز عاشورا داشتم ...راستی مگه خاک شلمچه با خاک کربلا چه تفاوتی داره ...منکه نمیدونم اما میگن شلمچه به کربلا خیلی نزدیکه..