حسرت پرواز....
با دوتا موتور تریل برای شناسایی رفته بودیم که در تیررس دشمن قرار گرفتیم.همانطور که با سرعت برمیگشتیم.باران گلوله های خمپاره دشمن فرصت فکر کردن رو ازمون گرفته بود.لامذهبا انگار داشتن زمینو شخم میزدن!یهویی دیدم موتور مصطفی و کریم رفت رو هوا.انفجار به حدی بود که دویست سیصد متر طول کشید تا کنترل موتورو دوباره بدستم گرفتم.به هر سختی که بود موتورو کنترل کردم و برگشتیم......چند ساعتی بود که بچه ها با یه جیپ رفته بودن..درغروب سرخرنگ جنوب سایه جیپ نمایان شد.بچه ها همه متظر بودن جیپ نزدیک و نزذیکتر میشد.و وقتی که دیدم همون سه نفری که برای آوردن بچه ها رفته بودن ،تو جیپ نشستن مشخص شد که مصطفی و کریم یا پیدا نشدن یا پشت جیپ خوابیدن!پتو رو کنار زدم ...یا زهرا(س) یا زهرا(س) جسد متلاشی شده و تکه تکه بچه ها....اجساد شهدا رو گذاشتیم تو آمبولانس.که ببرن اهواز.آمبولانس دورتر و دورتر میشد و ما همینطور در کنار کارون به پرواز پرستوها چشم دوخته بودیم و حسرت میخوردیم.