چفیه....
صدای سوت خمپاره و انفجاری مهیب و پای متلاشی شده یک رزمنده.فوران خون و چنگ زدن او بر خاک.. خود را بدور پای او پیچیدم ..
محکم گره خوردم در خون و گوشت و استخوان ..
می فشردم خودم را به پای سوخته آن نازنین و خود همانند شقایقی سرخ میشدم.
.یادم آمد ان زمانی که او به نماز میایستاد جانمازش بودم.. و در دل شب محرم راز و نیازش بودم.
.وقتی توسل میکرد مرا به صورت خود می فشرد ..می فشرد تا هیچ انسان خاکی اشکهایش را نبیند ..
عطر و خیسی اشکهایش مرا مست میکرد..
حال این آبرویی که من دارم از همان خونها و اشکهاست
من شاهد جانفشانی و ناظر عبودیت آنهایم