سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

چفیه....

صدای سوت خمپاره و انفجاری مهیب و پای متلاشی شده یک رزمنده.فوران خون و چنگ زدن او بر خاک.. خود را بدور پای او پیچیدم ..

محکم گره خوردم در خون و گوشت و استخوان ..

می فشردم خودم را به پای سوخته آن نازنین و خود همانند شقایقی سرخ میشدم.

.یادم آمد ان زمانی که او به نماز میایستاد جانمازش بودم.. و در دل شب محرم راز و نیازش بودم.

.وقتی توسل میکرد مرا به صورت خود می فشرد ..می فشرد تا هیچ انسان خاکی اشکهایش را نبیند ..

عطر و خیسی اشکهایش مرا مست میکرد..

حال این آبرویی که من دارم از همان خونها و اشکهاست

من شاهد جانفشانی و ناظر عبودیت آنهایم