سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

سنگر....جان پناه...خاکریز....کانال...

 

 

سنگر.....جان پناه.....کانال.....خاکریز..

سنگر همیشه جان پناه نبوده بلکه روح پناه هم بوده...

در نیمه شبهای منطقه مامن و قرارگاهی بود جهت توبه های جانسوز...

ناله های از دل برآمده..

.زمزمه های الهی العفو.درد و دل مولای یا مولای انت الرب و انا العبد.....

 



خدایا بنده گنه کارم به جهاد آمده ام به جهاد با نفس خویش آمده ام به یاری دین رسولت آمده ام با یاری خوبانت آمده ام...

.کانال راه ارتباطی زمینی بود..و از این راه ارتباطی راهی به آسمان میتوان باز کرد..

.خاکریز.....همیشه مانع نبود..بلکه گاهی هم از فراز همین مانع میشد به آسمان رفت...

باید به بلندا رفت تا به اوج رسید..

اوج بندگی..اوج.ایمان..مقام ..

آری همه اینها باید از جان محافظت کنند.اما از همینها هم می شود به سر منزل مقصود رسید...

همه اینها جلوی تیرهای دشمن را میگرفتند.اما گاهی تیرکی بودن جهت ساختن خیمه اخلاص.....

همیشه سری از سنگر بیرونمی آمد.بلکه گاهی دستانی برای دیده شدن به آسمان بلند میشد..

دستانی  که بسوی آسمان جهت کسب لیاقت و معرفت و مقامی والا بیرون میامد.

.دستانی که همواره در طلب شهادت بسوی آسمان دراز بودند و بالاخره ندای لبیک یا بنده من را شنیدند...



محمد جواد نوشت..بقول بزرگی شهادت در نایابی است که بعد از جنگ نصیب هرکسی نمی شود..

 


 

.