دارم به خوابتان می آیم.
امشب باز هم میخواهم با تمام خستگی ام از تو بگویم.
با همه نداریم. با همه کاستی ها خیال داشتن دوباره سنگری کوچک بر دیوار ذهنم ضربه میزند
هیچ چیز مثل سابق نیست.
تو را در سینه ام جای داده ام. در یادم.
بگزار تمام شعر ها را دیگران بگویند.من فقط با شما زنده ام.
کنار حسرتهای خیس خورده ام. که شبها عطر سنگر را در یادم میپراکند.
با سکوت دردناکم .در این شبهای سرد و خشک زمستانی شما را به یاد می آورم.
یاد شبهای سردی که سوز سرما تا مغز استخوان رخنه میکرد اما لبخند هایتان و نگاهتان گرما بخش تن و جان و روح بود.
امشب باز هم می نشینم و با قلم .روی همان نیمکت ها. در همان کلاس درس کاغذم را پر میکنم از واژگان .
من با شما پیر نمی شوم.
مثل جوانی سالخورد چشم امید به افق دارم.
به یاد می آورم آن خاطرات شیرین را.
پلکهایم سنگین می شوند و لبهایم متبسم.
دارم به خوابتان می آیم.