معنای عشق...
از لا به لای آهن پاره های قلب خونینم خاطرات ناب عاشقی مردان مرد را بیرون میکشم.
.شاید مرور خاطرات رزم عاشقی،مرحمی باشد بر قلب جامانده ام .
اینک صفحه کاغذ ذاستان عرشیان را به آغوش می کشد.
و دل ،نگهبان قصه راد مردان آن دیار می شود.
چه بودند و که بودند؟.
چگونه آمدند و چگونه رفتند؟.
وقتی بالهای سپیدشان از خون سرخشان رنگین شد پروازی جاودانه را در آسمان عشق آغاز کردند. آنان از جنس نور بودند . بندگی را به اتمام رساندند و صداقت و پاکی بجای گذاشتند. آنان به واقع عشق را معنا کردند. ..در گذر زمان یادم آمد بال گشودنتان را . لحظات ناب بندگی و اخلاصتان را.. گویا پرنده ای بودید زندانی در قفس دنیا .. برای بال گشودن مویه ها کردید .. دنیا حجم حقیری بود در برابر شما .. یادم آمد دشت شقایقهای عاشق را . شقایقهایی که نشکفته پژمردند ... چه دشواراست ماندن و حسرت کشیدن. دلجویی کردن از خاطراتی که با درد آمیخته شده اند.. و چه دشوار است امید به فردایی که دور از انتظار است.. چه دشوار است که غبطه ، مرحم زخم دل باشد.. و چه سخت است که در حسرت روزهای عاشقی شانه هایت بلرزد.. غروب که می شود اندوه را بین دل و دیده تقسیم میکنم.. دیده می بارد و دل می تابد .. گویا پرنده ای بودید زندانی در قفس دنیا .. برای بال گشودن مویه ها کردید .. دنیا حجم حقیری بود در برابر شما .. و چه دشوار است امید به فردایی که دور از انتظار است.. چه دشوار است که غبطه ، مرحم زخم دل باشد.. غروب که می شود اندوه را بین دل و دیده تقسیم میکنم.. دیده می بارد و دل می تابد .. و چه سخت است که تسکینی برای دل و همدمی برای رازنداشته باشی... غروب ...ناله... و اشکهای مدام... شاید دنیا دلش به رحم بیاید .. دل ودیده یک نخل میخواهند...برای رهایی از غروبی دلگیر.