کاشانه دل...
اینجا کلبه عشق است و من در حسرت آن روزها شکفتن شقایقهای دشت را به خاطر می آورم.
شقایق هایی که گاهی نشکفته پژمردند.
عشق رفت و کلبه محزون شد و شقایق ها پرپر و سینه پر از خون.
بعد شقایق ها رنگ غم به کامم فرو ریختم.
سکوت . ماتم و درد جدایی مونس شبهایم شد.
اینک دستهایم بالا و اشکهایم سرازیر در حسرت آن شبها
و در دلم حسرت یک شب آرمیدن در کاشانه دل..
آری زندگی بعد شقایق ها هیچ است .
هیچ.