در شهر چه خبره؟
زمان: دیشب...
مکان خیابانهای سطح شهر...
مقصد هیئت عشاق المهدی(عج)...
هدف گرفتن تلنگر و تذکر برای من بی لیاقت...
رانندگی به عهده بنده زاده هست و بنده هم کنار دستش نشستم و از فرصت بدست اومده استفاده کرده و مقاله مورد نظر رو بیرون میکشم و از نور رگباری چراغهای وسط خیابان و بعضا نور ساطع شده از مغازهای شیک و پیک استفاده کرده و مشغول مطالعه میشم....
مزار شهدای شهرمون مامنی خداییست که اون شهدای والا مقام انسانهایی که با نیت و خلوص پاک در راهی گام نهادن که سرانجامش رسیدن به معبود و خالق هستی بود.....
کنار خیابان خانمی با وضعی نا مناسب ایساده و چند خودرو در پی سوار کردن ایشان و به مقصد رساند هستند..
آری براستی اینجا انسان را به یاد و خاطره شهدا می اندازد و غم فراق شهیدان که انسان را بی قرار می سازد و دریای دل را طوفانی میکند تداعی می شود....
در پیاده رو هم تعدای انسان در رفت و آمد هستند که نه ظاهر و نه رفتار درستی دارند.. از وضع ویترین و مانکنهای مغازه ها هم حالمان بد میشود..بزرگ و کوچک مرد و زن در رفت و آمد هستند و مشغول دیدن اجناس مغازه ها که هیچکدام شاید مورد پسند هم نباشد.....
.از شهید علی واعظی فرد 12 ساله تا عزیزالله رودباری 73 ساله به عنوان شهدای فاو یاد میکنم....دو سه تا جوون با ظاهری نا مناسب و لباسهای غربی دیده میشن که ظاهرا دارن با هم حرف میزنن اما نگاهشون به خانمهای بد حجاب و بتونه کاری شده هست....
جوان گفتم یاد جوانان بدلی افتادم..22 شهیدی کم کمتر از15 سال سن داشتن و 150 شهیدی که با دستکاری در شناسنامه های خود موفق به اعزام به جبهه شدن و به مقام شهادت نائل آمدند.افتادم...
تابلوهای کوچه ها که هر کدام بیاد شهدا نامگذاری شده رو می بینم..پلاکهای آورده شده برادران شهید محسن و پرویز و مسعود تداعی شد..با .دیدن رقص نور مغازه ها و رفت و آمد مردم شهر و یاد تن بی سر شهید حجت الله صنعتکار که بتازگی و سه روز قبل از شهادتش صاحب فرزندی شده بود افتادم.
.صدای دوپس دوپس خودرویی در کنارمان .مرا به یاد سوت خمپاره ها و انفجار گلوله های توپ دشمن انداخت...
صدای سیستم اند تومنی خودروی پراید چنان حس و حالی به شنونده میدهد که ناخودآگاه حال وهوای خاکریزهای هویزه و شلمچه و نخل بی سر آبادان دست میدهد...
صدای دلنشین مداح که برای شفاعت. متوسل به روح شهدا میشه بگوش دل میرسه...
دعای آخر مداح خدایا ما رو شرمنده شهدا و خانواده اونها نکن... آیا این صدا در هیاهوی شهر و در صداهای مضر و شیطانی سطح شهر گم شده؟؟؟؟
زمان: پایان مراسم..
.مکان سطح شهر و مسیر برگشت..
وضعیت مانند رفت..
.در یکی از تالارهای سطح شهر عروسی رو به پایان هست و امر واجب عروس برون با خودرو و طی العرض خیابانهای شهر همه را شاد و مسرور و از خودبیخود کرده..صدای بوق ماشین عروس و مشایعت کننده ها کر کننده هست
دیدن فیلمبردار و نشستن اون روی درب ماشین و تا نیمه از خودرو بیرون آمده خالی از لطف نیست...
آری براستی حس و حالی دارد این فضا.شهدایی که هر کدامشان پیامی برای من و امثال من دارن .وصیتی کرده اند که دل را بدرد میاورد.
.آری.دیدن تصویرجانباز حسن سعیدی در آغوش شهید علی اکبر خمسه ای در حالی که پای راست خویش را تا زانو از دست داده ..
و دیدن واپسین دیدار سید حبیب الله حاجیمیری با دومین فرزند شهیدش یعنی حاج مصطفی حس غریبی دارد..
محمد جواد نوشت: آقا جون روز جمعه هست .امید به خدا داریم .آقا جون تحمل هم نداریم اما .... رو... خیلی داریم.