و بازهم باران و حسرتی همیشگی..
و باز هم پنجشنبه غروب و بارش باران ...
بارش باران و صدای نشستن قطرات ان بر دهلیز خاطرات قلبم ..
و باز هم صدای هق هق گلو همچو رعدی نوید بخش بارشی بس آرامش بخش است ..
آرام...
آرامتر ببارید ای قطرات ...
ببارید بر پنجره دلم ...
ببارید بر کویر قلبم ...
آه باران....
باران این موهبت الهی...
باز هم بهانه بود تا لرزه ای بر قلب حسرت کشیده ام بیافتد
دلم یک سیر اشک و آه میخواهد .
اشک حسرت
و آه دلتنگی...
با بوی نمناکی یاس ....
اینک ای یاران
قرارمان ساعت دلتنگی
زیر باران...
تمام قطرات اشکم انتظار میکشند ...
انتظاری بس زیبا
و اکنون چشمانم به ملاقات باران میروند ..
هر وقت هوای دلم ابری می شود
چیزی جز یاد یاران آرامم نمیکند
یادی که در گرفته ترین روزها و ابری ترین شبها مونس و همدم همیشگی منند ..
غلطیدن دانه های اشک از روی گونه ها و بغض همیشگی..
می روم ...
می روم تا باز هم در کنار آنها صدای نشستن قطرات باران را بر کویر قلبم بشنوم .
وباز هم باران و حسرتی همیشگی...