بیا غم...
و باز هم شب شد و آوارهای غم همچو بختک بروی سینه ام سنگینی میکند..
چقدر این سنگینی آشناست...
مهمان هر شب من است ..
مهمانی که به بودنش عادت کرده ام...
مدتهاست که غم روی سینه ام جا خوش کرده ..
هر شب به بهانه ای می آید ..
امشب باز هم بی اراده در را برویش باز کردم ..
خوش آمدی ای غم ..
خوش آمدی ای همدم و مونس شبهای تنهایی من ...
بیا غم بیا که دلتنگم.
بیا برای روزهای از دست رفته حسرت بخوریم..
بیا تا برایت بگویم از دلهره ها از نگرانی ها..و از.....
نگاه کن ای غم ..
نگاه به گذشته ام ...
به عمر بر باد رفته ..
بیا غم بیا که بودنت نعمتی است...
با وجود تو هر شب برایم سالیست..
شبهای با تو همیشه یلداست...
بیا غم هر چند بریده ام ...
هر چند خسته ام
هر چند....
بیا که به وجودت نیاز دارم...
بارها امید آمد و تو رفتی
چقدر زود.. .
سینه ام آتش گرفت و خاکستر شد
دل سیاه شد و امید رفت .. .
بیا غم .
بیا که مدت هاست به هجوم بی رحمانه ات عادت کرده ام..
بیا تا باز ناله کنم ..
شاید علت دور شدن امید ، آرزوهای دست نیافتنی ام باشد ..
آرزو هایی که نه لایقش هستم نه .......
ای غم چرا هیچوقت تنهایم نمیگذاری؟.
وقتی با سرخی غروب خورشید میایی میدانم که آتش درونم شعله ور میشود .
بیا غم بیا که با وجودت هنوز چشم امید به آمدن امید دارم ..
بیا غم بیا که کاسه صبرم لبریز شده .....