سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

قرار نبود ....

    نظر

 

دل تنگم...

دلتنگ روزهای بارانی خویش ..

نمی بایست اینقدر دور شوم ...

دغدغه هایم چیست؟ 

خنده های مصنوعی برای چیست؟..

هر چقدر با خود فکر می کنم می بینم که قرارمان این نبود ...

این جا ماندن برای چیست؟

قرار نبود شما بروید و ما جا بمانیم ...

شما رفتید سبک بال و سبک بار ...

 


اما ما ماندیم در محاصره دنیا ...

پشت میدان مین دنیا زمین گیر شدیم ...

کاش این چشمها سالم نبود  تا زیر نور مهتاب به ستارگان خیره شود ..

کاش انقدر از این چشمها اشک جاری شود تا همچو خاک ترک بردارد ...

قرارمان این نبود ...

قرار نبود تنها دغدغه امان نان شب باشد و دار و ندار زندگی ...

قرار نبود اینقدر از آسمان و آسمانیان دور باشم ...

قرار نبود چهل و اندی از عمرم بگذرد ولی حتی یک شب زیر نور ماه نخوابیده باشم ..

قرار نبود از خورشید و ستارگان رو بگیرم ...

قرار نبود که عمرسپری شود و حتی یک بار با پای برهنه به سرزمین عشق راهمان ندهید ...

 


قرار نبود من اینجا بمانم و شما آنجا ...

می دانم ...

می دانم ..

میدانم که خوب نیستم .

اما گیجم ...

سر در نمی آورم ...