تلخ ترین خاطره ...
اگه بخواید تلخ ترین خاطره رو براتون تعریف کنم از اون لحظه ای نمیگم که وقتی با رفیقتون شونه به شونه داشتید به جلو حرکت میکردید و مرمی دوشیکای دشمن رو سینه رفیقت نشست و با پشت سر روی خاکهای گرم جنوب خورد زمین و خون گرم و سرخش بروی خاکهای گرم جنوب ریخت و عطر خون برخواست نمیگم.
اگه بخواید تلخ ترین خاطره رو تعریف کنم از اون زمانی که ترکش توپ فرانسوی بدن دوست نوجوون و شیرین زبونتون که اهل اصفهان بود رو تکه تکه کرد نمیگم .
از زمانی که عراقیا فاو رو بازپس گرفتن و بدون رفقا مجبور شدیم به عقب برگردیم نمیگم. ..
از اون موقعی که بعثی ها وجب به وجب شلمچه رو با کاتیوشا شخم زدن نمیگم .
از اون لحظه ای که همسنگرم رفت رو مین و تا قیام قیامت بوی خون و گوشت کباب شدش تو مشمام مونده نمیگم .
از اون موقعی که ...........نمیگم...
تلخ ترین خاطره مال اون زمانیه که خبر پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران اعلام شد و جام زهر رو امام راحل .
امام بسیجی ها
امام سپاهی ها
و امام امت نوشید میگم .
تلخ ترین خاطره مال اون زمانیه که وقتی خبر پخش شد .خط عراقیها مشغول پایکوبی و رقص و آواز شدن و تیرهای هوایی و بی هدفشون بر قلب روح رزمنده ها نشست میگم.
از اون زمانی که وقتی خبر پخش شد و رزمنده ها زانوی غم به بغل گرفتن و زار زار گریه میکردن میگم.
از اون زمانی که رزمنده ای با سر به تنه نخل میکوبید میگم.
از اون زمانی که باید تمام زیباییها رو رها میکردی و برمیگشتی عقب میگم.
از اون موقعی که گفتن باید مکان عروج شهدا رو ترک کنید میگم.
از اون زمانی گه گفتن برگردید اهواز تا ببینیم تکلیف چیه میگم.
اون زمانی که سنگ صبور ما شده بود کنار کارون رفتن و نجوا با آب کارون میگم .
از اون غروبای دلگیر اهواز بعد پذیرش قطعنامه میگم.
غروبایی که با رفقا جمع میشدیم و میرفتیم کنار پل معلق( فلزی) و خیره به آب کارون و اشک ریزان تا ساعتها... میگم.
از اون زمانی که یادگارایی که پیش اروند گذاشتیم میگم.
از اون زمانی که باید با لباسای خاکی و چفیه وداع میکریم میگم.
با سنگر
با پتوهای فیلی رنگ و معطر .
با قمقه
با سربند . .
تلخ ترین خاطرات جبهه همینها هستند .
به تعبیر بنده در هشت سال دفاع مقدس خدواند منان سفره ای پهن کرده بودند پر از مائده های آسمانی همه کنار اون سفره نشستیم اونهایی که گشنه و تشنه بودند تناول کردن و خوشا به سعادتشون و اونهایی که مثل بنده بی مقدار دل به غذاهای دنیوی بسته بودند اشتها نداشتند و لیاقت تناول رو از دست دادند . .
الهی...
خدایا ....
کریما .... .
فرصتی دیگر ....