دل و آن احساس...
کسی حواسش به من نیست سر بر دیوار گذاشته مات و مبهوت به زمین می نگرم ..
گاهی می نشینم سر بر زانو مات و مبهوت بغضهای چندین ساله ام میشکند ....
در میان انبوهی از حسرت و غبطه فراموش میشوم ..
دلم مغموم شده ...
دلی که به وسعت تمام دلهای شکسته و حسرت خورده می ماند ....
دلم غمین است همانند عزیز از دست داده گان...
دلی مملو از حسرت و ماتم دارم ....
نمی دانم چطور می شود آینده ...
آیا چیزی تغییر می کند؟....
در دلم تنها یک احساس نیست بلکه مملو از آتش حسرت است .
در دلم احساس دیگری هم هست که جدا کردن انها هر کدام به تنهایی برای ویرانیم کافیست...
این احساس سنگین را شاید سالها پیش وقتی یارانی را از دست دام درک کردم
ولی اینک سنگین تر شده
و دل من را یارای تحمل نیست .
آن احساس ،
احساس جسم و تن بود اما......
زمانی که حسرت و ماتم در دلم جا باز کردند دیگر توانم را بریدند ..
سوخته دلان را جز از بازار پر از آتش عشق نتوان خرید ......