نامه عاشقانه...
سکانس اول...
تازه ازدواج کرده بود لباسهای خاکی رو به تن کرد و چفیه به گردن داشت پوتینها رو میپوشید که همسر جوانش همون قرآن توی سفره عقد رو آورد تا از زیر قرآن ردش کنه . قرآنو بوسید و از زیرش رفت چند قدم نرفته بود که برگشت و در گوش همسرش گفت برات یه امانتی کوچیک لای قرآن گذاشتم . ..چند روز بعد همسر جوان همراه با بارش اشک امانتی رو از توی قرآن برداشت و شروع به خوندن کرد . بعد یه متن عاشقانه کوچک نوشته بود که دارم میرم تا مثل آقا سید الشهدا(ع) شهید بشم ..
سکانس دوم ....
بعد عملیات بچه ها جنازه شهیدی رو آوردن عقب ه سر نداشت . ترکش سرشو جدا کرده بود وقتی اونو توی وانت گذاشتن یکی از بچه ها دید قمقمش پر از آبه . ورداشت و هر کدومشون یک جرعه خوردن و با ذکر سلام بر حسین تشنه لب اشک ریختن ...
سکانس سوم ....
وقتی خانواده شهید رو آوردن تا با فرزندشون وداع کنن . همسر شهید اصرار داشت که در تابوتوباز کنن تا اونو ببینه . امتناع کردن ولی اصرار کرد همینکه در تابتو باز کردن همسر شهید از تو کیفش یه نامه دراورد و بلند خواند . اینجانب شهید
................ مثل امام حسین( ع) و با لب تشنه شهید میشم . همسرم . دیدار در بهشت ..السلام علیک یاابا عبدالله