سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

من...ما....او...

سکانس اول...رو مبل سلطنتی نشسته بود و با گوشی لمسیش ور میرفت و تصویر راهپیمایی رو در ال سی دی پنجاه و چند اینچی نگاه میکرد و میگفت:

مملکته داریم؟.تخم مرغ رو میخریدیم دونه ای پونزده زار الان رفتم یارو میگه  شونه ای سه هزار تومن!!!!

یادش رفته بود اون زمان وقتی سریال آقای مربوطه میداد باید کلی راه میرفت و بخونه عمه خانم میرسید با اخم عمه جون کنار میومد و بشینه پای تلویزیون چهار در شاوب لورنس تا یه سریال مزخرف ببینه!!!

.سکانس دوم..اگه اشتباه نکنم عصر 21 بهمن سال 57 درب غربی پادگان جی ورودی در یه تاق نصرت داشت که بالای اون تاج شاهنشاهی نصب بود
.مردم زیادی جلوی در تجمع کرده بودن و او با دوستانش طناب آورده بودن یکی رقته بود بالا طناب رو بسته بود به تاج و او با دوستاش همه طناب رو گرفته بودن و همصدا یا علی میگفتن تا تاج رو بکنن... 
.
دژبانها درو بسته بودن اما از لای نرده ها میشد داخل پادگان که از جلوی در تا سوله ها بلوار مانندی بود و اطراف این خیابون درختای چنار تنومندی به فاصله 5 متر تا
امتداد خیابون بود و پشت هر درخت یه گاردی مسلح ایستاده بود(سنگر گرفته بودن)او با دوستاش زور میزدن تا تاج رو بکنن که یه هو صدای سفیر گلوله ها و رگبار همه
رو وحشت زده کرد و مردم کمی متفرق شدن و دیدم که تیر مستقیم به چشم او خورده و نقش  بر زمین افتاده..خدایا اونایی که با ژ 3 آشنا هستن مبدونن که تیر ژ 3
از جلو اصابت کنه از پشت سر چکار میکنه!!!سکانس سوم.کاش تخم مرغ دونه ای همون پونزده زار باقی بود تا ما شرمنده او نشیم.:((( - |