شبگردم...
می خوانم ...
شبگردم ..
کمی باقیست از شب ..
شب موجهایش را به ساحل قلبم کوبید ..
قلبم سوسوی فانوسی است که منتظر است .
منتظری کهنه کار.
ای شب
ای شب سیاه و تیره مگر نمی بینی که بارها تسبیح دلم را به انتها رساندم
و باز دوباره ..
هان ای یاران در دل شب فریاد سکوتم را می شنوید؟
فصل فصل خشک سالیست
فصل بی برگی و انتظار و برهوت .
به مانند دل من نیست هنوز
سوسویی از پنچره انتظار می بینم
شب را به امید نور سپری می کنم
شاید
شاید فردایی عمیقتر و بزرگتر فرا رسید