من و قلم ...
قلم دنیای من است وقتی می توانم به کمک او به دورانی دور باز گردم..
دورانی که غربت بروی آن سایه افکنده است
به کمک قلم در کور سوی خاطرات گشتی میزنم
با قلم دنیایم رنگ میگیرد
رنگی سرخ و غریب
خاطراتم رنگ و بوی تازه میگیرند
قلم با واژگانی همچو عشق امید هستی و زندگی به سراغم می آید
اما با واژگانی همچو حسرت و افسوس در گیر می شوند .
قلم مرا به یاد آنان که حس پرواز را هیچ وقت از دست ندادن می اندازد
قلم مرا به نگارش وا میدارد
می نگارم برای ابدیت
ابدیتی که جاودانگیش مرحون خون سرخ است
آنجا که خون سرخ جاری بود عشق جاری شد
گه گاهی امیدم میشود سنگ فرش جوانیم
با قلم فریاد میزنم که رفیقانم رهایم کردند و رفتند
با قلم سوز دل را فریاد میزنم
با قلم به انتظار مینشینم،
انتظار پشت پنجره ،
پنجره ای که در پشت آن دیواری بر بلندای قامت سرو قامتان کشیده شده است
گاهی قلمم رنگ میگیرد و گاهی بی رنگ میشود
گاهی رنگ می بازد و گاه رنگارنگ میشود
وقتی که خطوط پیشانیم را در پشت موهای سپیدم مخفی میکنم
قلم به دادم میرسد و یاد جوانی را تازه میکند
قلم تمام دنیای من است
با قلم تجربه سالها حسرت را با یک لبخند محو میکنم
اینک قلمم را دنیایی میسازم برای جاودانه ماندن راد مردان و انسانهایی که مردانگی را چاشنی عشق کردن.
مردان مردی که با فدا کردن جان خود آسایش و امنیت را به همنوعان و هموطنان خود هدیه دادن
مردانی که همنچو سرو ایستاده به دیدار معشو.ق خود رفتند .