سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

انتظار بارانی...

در خلوت خانه محقرم..

انتظار میکشم..

انتظاری بس دلگیر..

قلبم از امید آکنده شده.

.لبخندم خشک شده..

گه گاهی از گوشه چشمانم قطره اشکی بروی گونi هایم می چکد

.با خود می اندیشم که آیا گره کارم باز میشود؟..

باید منتظر ماند و دید تا به کی انتظار..

تا به کی باران انتظار غبار دلتنگی را شستشو دهد..

آیا این باران خاطرات را نیز شستشو میدهد؟..

آیا گل امید را بارور میکند؟..

با هر نسیمی یاد بهار می افتم..

بهاری که گذشت..

بهاری که بارانش گل شهادت را شکوفا میکرد..

اما حیف که این بهار زودگذر بود..

آیا بعد از بهار باید بی سر و سامان گشت؟..

آیا باید منتظر ایستاد شاید بهاری دیگر؟..

پ ن : ببار باران به یاد یاران.

.