خداحافظ ...
خداحافظ ای رملهای فکه...خداحافظ ای نیزارهای کارون...خداحافظ ای ساحل اروند...خداحافظ ای سنگر و ماوای من...خداحافظ ای لباس خاکی....خداحافظ ای سربند یا فاطمه(س) خداحافظ ای قمقمه خالی...خداحافظ ای تانکهای سوخته...خداحافظ ای خاکریز خاطرات.... خداحافظ ای شور و شوق و اشتیاق...خداحافظ ای عطر خون و بندگی...خداحافظ ای شبهای دلدادگی.... خداحافظ ای نوحه های منطقه....خداحافظ ای یاران سفر کرده....خداحافظ ای نخلهای افتاده... خداحافظ ای میدان مین و هلهله...خداحافظ ای شبهای عشق و معنوی...خداحافظ ای خاطرات ماندگار...پ ن سخترین روزی که در منطقه بودیم روز آخر بود روزی که باید برای همیشه با جبهه وداع میکردیم .روزی که گریه های بی امان بچه ها و در آغوش هم فرو رفتنشون هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه .تا بحال مثل اون روز رو تجربه نکردم .روزی که باید به شهر و دیار خود بازمیگشتیم .روزی که سبک و سیاق زندگی عوض میشد .روزی که باید رفقا رو ترک میکردیم .روزی که از همون شروعش دلتنگی شروع شد .باید تمام زیباییها رو رها میکردیم و حسرت رفتن یاران رو میکشیدیم و بازمیگشتیم..میدونید اون روز چه حسی داشتم ؟حس آدمی که با یه عده بره سفر کربلا و تو راه با یه عده که بقول خودمون نوربالا میزدن و بقولی از حالات روحانی خاصی برخوردارن .رفیق بشی . چند روزی باهاشون نشست و برخواست کنی باهاشون غذا بخوری باهاشون نماز بخونی باهاشون سینه بزنی ....... و بعد وقتی رسیدی کربلا اونا رو راه بدن و تو رو راه ندن ..آخرین روزری که منطقه بودم همین حس رو داشتم .یه عده از این سفر بخوبی بهره بردن و یه عده رو اصلا راه ندادن .بخدا خیلی سخته .خیلی ..از اون موقع فقط یه یادگاری دارم .اونم چفیمه...هر وقت دلم تنگ میشه میرم سراغش کهنه شده اما بوی تازگی میده . رنگ و روش رفته اما هنوز شاد شاده ...دلمو خوش کردم به همون یه یادگاری ...ما که بهره ای نبردیم اما خوب حکمت خدا رو هم قبول داریم .خدایا تو حکیمی و حاکم .هر چی حکم کنی میپذیرم ...یا الله به حق حسین و یارانش . بحق عباس و دستانش .. یا الله.