نجوا با شهدا...
تو را چگونه بنویسم؟ تو را چگونه بسرایم؟... تو را چگونه بشناسم؟..
تا بدین لحظه هیچ خورشیدی را به بلندای نامت ندیده ام...
تاکنون هیچ ماه ی را به زیبایی پیشانیت ندیدم..
می دانم که خورشید هم توان رویاروی با انوار تو را ندارد..
تو از کدام دهکده عشقی؟..
اینک چکیده ای از خود میگویم..اینک از حنجره عشق میگویم...
اینک از جان و دل می گویم...نگاه تو مرا به حیرت وا داشت..
و رفتن تو روشنایی را تلاوت کرد...
ای همسنگر اینک به رسم دلدادگی آموختم که تو آن شقایقی هستی که پرچمت را بر گستره خاکی افراشتی...
تو نفس آسمانیت را بر جان افلاک انباشتی...
تو از تبار حسینیان بودی..
اینک دلم مثل همیشه گرفته است...اینک بغض دلم ترکیده است...
اینک از خوابی سنگین هراسناک برخواسته ام..چونان نخل اما ای لاله های بی شمار...
ای لاله های پرپر...
مرا نیز فرابخوانید...
چونان آفتاب عالم تاب از درون میسوزم...
همسنگرم بیعتی که با تو بسته ام راه غزلهایم را هموار میکند..
الا ای همسنگر عرفان کوی عشق تو را به هیچ گنجی نمی دهم..
عاشقانه پیروی میکنم از تجلی عشق تو...
ایتک رایحه هشت سال را یک جا استشمام میکنم.
رایحه پرپر شدن شقایقهای عاشق را...
پ ن برادر شهیدم تو را به قطره قطره اشک سرودم...تو را با پاره پاره دل سرودم..