انتقام.یا رضای خدا؟..
تازه از زیر شکنجه های کوموله فرار کرده بود و خودشو با تنی زخمی و بعد از شناسایی مقر کوموله رسونده بود مقر..
.و حاج احمد رو در جریان دستگیریش و شکنجه های اونها قرارداده بود...
حاج احمد هم به بچه ها گفت .زود یه تویوتا آماده کنید بریم..
..اون رزمنده هم سریع بلند شد و یه اسلحه برداشت و پرید پشت تویوتا و گفت .بریم بریم پدرشونو در بیاریم..
حاج احمد برگشت گفت .برادر شما لازم نیست بیاید..گفت.چرا حاجی؟.
حاج احمد خیلی خونسرد گفت .ما داریم برای خدا میریم .اما شما با این حالتتون فکر کنم داری برای انتقام میای...