بیشتر از دو قطره اشک...
دو قطره اشکی را که از گوشه چشمانم راه باز میکنند را با نوک انگشتانم به کناری میزنم..
احساس سبکی خاصی میکنم..گویی پس از این همه مدت که به قاب عکس او نگاه میکنم فقط با ریختن همین دو قطره اشک سبک میشوم..
امروز روز خوبی بود هیچگاه در این مدت اینقدر سبک نشده بودم .چونکه تعداد اشکهای فروریخته از چشمانم دوبرابر شده بود..
حتی زمانی که لحظه به لحظه منتظر خبری از او بودم هم اینقدر اشک نریخته بودم..
و من هر روز باید به قاب عکست نگاه کنم و منتظر ازدیاد قطرات اشک خود باشم .
چرا که آرامم میکنند همین قطرات ...
زیر نم نم باران به موجهای نا آرام مینگرم .یاد زمانی که تو رفتی می افتم.
خودم را وادرا میکنم که اشک بریزم ...
به درونم رجعت میکنم و آن روزها را یاد میاورم که تو گفتی و تو رفتی .
عجیب است که با اینهمه فاصله اما وجودت را در کنارم حس میکنم.
میدانستم که روزی به خانه باز خواهد گشت..
این را خودش گفته بود.و من در انتظار مسافری بودم که با دیدن او زنده شوم.
و تو روزی آمدی که دنیا برایم پر از رنگهای شاد و متنوع شده بود...
صورتی، گل بهی ، نارنجی ، آبی ، ارغوانی ، و مهمتر از همه سرخ .
باری رنگ سرخ خون تو و رنگ سبز شهادت ..
و باز هم قاب عکس تو مونس شبهای تنهاییم هستند .
پ ن / عکس مدیریت صفحه خانگی باعث تراوشات ذهنی هم میشود .این هم منفعت تبلیغات سالم.!