اشکهای آسمان...
.آسمان شهرمان دلش گرفته بود
.آسمان شهرم به سیاهی گراییده بود.
.نمی دانم شاید باز هم هوای گریه داشت.
.اشکهای آسمان شهرم گاه سر بر دشتی می نهاد گاه بر سر کوهی می نشست.
.اشکهای آسمان شهرم چقدر ساده بود.
.لحظه غروب در انتهای افق بروی گل سرخ نشست...
.گلی که از مخمل لطیف تر بود.
.گل سرخی که بروی دستهای مردم شهرم به دیار باقی رهنمون بود...
آسمان شهرمان ابری بود..
.اشکهایش را بی مهابا بروی گل سرخ باز آمده می ریخت..
.گل سرخی که سالها پیش پرپر شده بود.
.گل سرخی که سر بر سجاده عشق نهاده و پرپر شده بود...
گل سرخی که عاشق بود...
گل سرخی که عمرش کم بود اما ماندگاریش در دلهای ما تا ابد ...
.آسمان شهرم گرفته بود و می بارید و رعد آن آسمان زجه های یاران جا مانده بود..