سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

اذان در نخلستان...

 

آنگاه که سپیدی از مشرق رو به بالای آسمان حرکت می کرد.صبر میکرد تا سپیدی در آسمان پخش شود.

او میدانست که فجر صادق دمیده و آسمان از سپیدی زیبا شده.

یادت بخیر می شود بار دیگر صدای اذان تو در میان نخلستان طنین انداز شود

.می شود بازهم گریه های نیمه شب تو مرا از خواب بیدار کند؟

می شود که باز رو بسوی قبله با نغمه ای دلنشین و شورآفرین اذان بگویی؟

نمی دانم چرا صدای اذان تو مرا یاد نخلستانهای کوفه می انداخت..

آنگاه که تکیه بر نخلی میدادی و انگشتان خود را به گوش خود می نهادی با آن آوای ملکوتیت یاد مظلومیت مولا علی(ع) می افتادم.

چه خوب بود اگر یک بار دیگر..

.اگر یک بار دیگر

تو در میان نخلستانها اذان میگفتی و ما همه جا بدنبال تو میگشتیم..

و تو می آمدی و می خندیدی...

اکنون که پس از سالها شب که آماده خواب می شوم دعا میکنم که شاید صبحی بدمد و با صدای اذان تو بیدار شوم.

.صدای اذان تو در نخلستان..

پ ن1 : به یاد یاران سفر کرده.

پ ن 2 : خودش از نگاه به آسمان وقت اذان را میدانست.