سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

من بد...

ورق های دفترم را یکی یکی به عقب برمی گردم تا برسم به آفتاب ، برسم به آیینه 

 می رسم به جایی که صفحات دفترم را خط خطی کردم به سنگر کوچکی رسیدم .

به روزهای آتشین به روزهایی که ذوب میشوم و دلم تیر میکشد 

 به فاصله ممتدی که میان من و سنگر رسیده  

 زمان و زمین را بهانه میکنم برای از بین بردن اینهمه فاصله 

 ولی من و دلم خوب می دانیم فاصله ها دلیلش این < من > هستم 

 چمباتمه می زنم روی سجاده 

 دولا می شوم روی دفترم 

و سعی می کنم خطوط منظم این دفتر را مثل گونی های سنگر در ذهنم مجسم کنم 

 واژه ها را گامهای خود انگار میکنم 

به همین سادگی میایم به حریم شما !

در هوای هوس از کنار شما میگذرم  

 برق نگاهتان یادم میاندازد که حیا کنم و چشمهایم را از شرم پایین بیاندازم 

قلم را آرامتر میکشم .

قدم را آرامتر بر میدارم  

 زیر لب زبان می گیرم . 

من ایستاده ام اینجا .

می بینید به کرامت .

چشمهیتان

 میشنوید صدایم را .

می شنوید آه و ناله ام را و چقدر رسا جواب می گویید سلامم را .

من ایستاده ام  پای شما و شهادت میدهم که شهدا زنده اند با اشک.

من ایستاده ام اینجا تا صدای خود خود شما را بشنوم .

رقیقان شفاعت کنید وارد شوم 

ای آرام گرفته ها در این خاک مقدس شفاعت کنید وارد شوم .

< من > بد ،

به خوبی هایتان  بگویید وارد شوم .